27 ماهگی هیــــــــــــــراد مـــــــــا
ماهه شد
عشق ما دیگه 27 ماهه شده و واقعاً دلمون برای لحظه لحظه هایی که با هم بودیم و هستیم و خواهیم بود میتپه
ناناز کوچولو شاهکارهایی که داری تعداد اونها زیاد شده و نمیدونم از کجا برات بنویسم و شایدم بعضی از اونها از قلم بیوفته اما تا اونجا که میتونم برای یکی یدونه خودم مینویسم.
- این روز ها خیلی خوشگل حرف میزنی و وقتی از کلمه جدیدی استفاده میکنی و یا طوری تلفظ میکنی که ما متوجه نمیشیم خیلی خوشگل اونو تک تک ادا میکنی تا ما به کلمه پی ببریم و هر موقع که درست گفتیم میخندی و میگی آهــــــــان یعنی درسته
- یه اتفاق بدی که برات افتاد (اوخر 26 ماهگی)بخیه خوردن ابروی خوشگلت بود که کلی عذاب کشیدیم تا بخیه زدن و یک کم حالت بهتر شد
بعد از 10 روز تونستیم ببریمت حمام
و بعد از حموم یه خواب ناززززززززززززز
- وقتی مامان برای بعد از خوابت برات میخواد شیر موز آماده کنه با اون چشمهای خوابالوی خوشگلت میای و میگی کـــمــک یعنی میخوای به مامان کمک کنی تا آماده بشه برای همین موزها رو پوست میکنی و داخل مخلوط کن میذاری و مامان هم شیر اضافه میکنه و خودت مشتاق لحظه ای هستی که بهت بگم شروع و سریع دستت رو میذاری رو دکه و فشار میدی تا مخلوط کن روشن بشه و منو نگاه میکنی تا بهت بگم خوبه و شما دکمه خاموش رو بزنی و خیلی خوب تفاوت اونها رو میدونی و کلی میخندی و دست میزنی و لیوانها رو میاری تا شیر موز بریزم و بعد میگی بشینیم و عادت داری بری روی مبل و جلوی تلویزیون بشینی و بعد از تکه دادن همگی با هم و دور هم شیر موز بخوریم.
- برای پیاده روی که میریم یه مقدار که راه میری میگی : خسته شدم و برای اینکه بیای تو بغل یا کولی
- از جمله های جدیدت که به پاییز هم مربوط میشه : من انار دوست دارم ، والله
- وقتی سوار ماشین میشیم بابا اجازه میده شما ماشین رو روشن کنی و برای همین صداش رو در میاری و میگی : اوپتیما میگه خِ خِ
- با ماشین که از در پارکینگ میایم بیرون و از روی پستی و بلندی که رد میشیم شما میگی : اوپتیما میپره بیرون و خودت هم با یه جهش به سمت بالا میپری
- وقتی میای خونه ،انگار شما رانندگی کردی و خسته شدی برای همین اینجوری از خودت پذیرایی میکنی
- با حوری جون که میری حیاط تا سبزی تازه بچینی دوچرخه ات رو هم میاری و تا مامان سبزی بچینه شما هم ترب میچینی و میذاری پشت دوچرخه ات و میگی : بنزین زدم
- با ماشین هایی که داری خیلی بازی میکنی و بعد از چند وقت میبری یه گوشه تو اتاقت و میگی : ماشین بنزین بزنه و خودت هم انگار داری باک ماشینت رو پر از بنزین میکنی
- شبی که عمه سیمین بابا اینجا بود و مامانی چایی آورد برای همه نبات مینداختی تو چایی و اسم میبردی ، حوری جون ، مهدی ، عمه ، بابایی ،مامانی و...
- بازی کردن با عمه سیمین رو دوست داری و برخلاف خیلی از افراد که زیاد میبینی و تحویل نمیگیری - عمه سیمین رو هر موقع ببینی ارادت خاصی نسبت به او داری و اینم بخاطر اینه که برای بزرگتر ها احترام خاصی قائلی
- یه روز که خونه مامان طلعت بودی و از چشم بقیه دور رفتی سراغ تخته دایی و روی برنامه ریزی ها و برنامه هاش جوجو و توماس کشیدی و بقیه اش رو هم خورشید خانم و اونقدر با ماژیک فشار دادی که نوک آن تو رفته و تخته پاک کن ش هم از دور خارج شده بود و دایی هم ......چیکار میتونه بکنه هیچــــــــــــــــــــی
- شاهکاری که هیچوقت یادم نمیره : بابا رو خواب کردی و خودت پماد ابرو رو خواستی بزنیو اونوقت
- یه موقع که داری کاری میکنی که میخوای من متوجه نشم و یا متوجه بشم و بخوای من نبینم نمیذاری بیام داخل اتاق و میگی نَیــــــــــــــا ، تو اتاق نَیــــــــــــــــا و وقتیه که میبینم کشوهات رو ریختی بیرون و اسباب بازیهات رو وسط اتاق ریختی و هیچی دیگه ..........کاری از دستم بر نمیاد
- وقتی میخوای دل کسی رو بدست بیاری خیلی خوشگل میخندی و میتونی براحتی ادای خنده رو به صورت مصنوعی در بیاری و ما هم یه عالمه کیف میکنیم.
- یه بار که از دانشگاه اومدم شما رو مبل خوابیده بودی و به محض وارد شدنم چشمهای خوشگلت رو باز کردی و گفتی : حوری جون اداره بودی منم که بغلت میکنم و اونقدر میبوسمت تا سیر بشم هرچند که هیچوقت سیر نمیشم
- گاهی دلت یهو تنگ میشه و قاب عکس خانوادگی رو میاریو تک تک نام میبری و میبوسی (عاشقتم با محبت)
- یه وقتایی که مامان گوشی دستشه میای میگی : مامان نی نی و من برات کلیپهای بچه ها رو میذارم و کلی خوشحال میشی و روی پای من لم میدی و کلیپها رو نگاه میکنی.
- وقتی مامان میخواد آبمیوه بگیره طبق معمول میای کمک و یکی یکی میوه ها رو میندازی و آبش رو میگیریم و بعد میریم دور هم میشینیم و آبمیوه میخوریم و یکی از عادتهای زیبات ، خوردن آبمیوه با نی هست که من عاشقشم
- زمانیکه میری تو رختخواب و خوابت گرفته میگی : حوری جون شیر بریز و منم یه شیشه شیر میارم و شما تا آخر میخوری و شیشه خالی رو تو خواب میدی به من و میگی : حوری جون تموم شد
- توی موبایل مامان عکسهای زیادی هست و میای میشینی رو پای مامان و میگی: عکس دایی ، محبوب ، مهدی و .... ببینم و خودت با انگشتهای ظریف و نازت ورق میزنی و عکسها رو نگاه میکنی.
- صبح های جمعه برنامه کله پاچه براهه مخصوصا ً که این بار 2 تا قربونی هم داشتیم و یکی برای رد شدن خطر از هیراد جون بود و یکی هم برای ماشینی که گرفتیم و شما موقع خوردن کله پاچه هیچ موقع ما رو تنها نمیذاری و البته حلیم که خاله ملیکا خیلی خوشمزه درست میکنه و برای ما میفرسته که خودت میخوری .
- موقع پیاده روی خانوادگی که میشه برای خودت دوست پیدا میکنی و میری وسط جمعیت به دنبال بچه های کم سن و سال مثل خودت
- غذاهای خورشتی و یا آبدار رو دوست داری مخصوصاً آبگوشت و اگر هم آب یه خورشتی زیاد باشه بهش میگی سوپ و اونو میخوری و وقتی ته چین درست میکنم شما قبل از هرچیزی دونه دونه کشمش های اونو جدت میکنی و کشمش رو چه خام و چه با غذا خیلی دوست داری.
- برای صبحانه معمولا دوست داری خامه مربا بخوری و گاهی کره مربا و البته اگه بخوای یک کم مامان رو سورپرایز کنی اونها رو با قاشق و بدون نون میخوری. البته همچنان فرنی با موز و قوتو به قوه خودش باقیه و خیلی دوست داری .
و البته میان وعده میوه به شیوه خودت
- وقتی برای کمک به خاله محبوبه رفتیم تا اسباب کشی کنه شما اینقدر کمک کردی که هر از گاهی به خودت استراحتم میدادی
و وقتی میریم با عمو و خاله رستوران خیلی آقا منشانه میشینی و با خاله گپ میزنی
شب که میریم خونه مامان عمو احمد شما با علی و زهرا بازی میکنی و البته هانا و آوینا هم اونجا به ما ملحق شدن چون عید سید ها بود و مامان عمو احمد هم سیده هستندو عیدی گرفتیم
وقتی میریم بیرون دور بزنیم یه لحظه هم نمیشینی
- برای خودت کاغذ میاری یا از ما میگیری و میگی: نقــــــــاشی بکشم و میای تا با هم بکشیم و از سوژه های مورد علاقه ات توماسه و میگی بکش و اولین خط رو که میکشیم مداد رو از ما میگیری و خط خطی میکنی و بقیه اش رو میخوای بکشی میگی توماسه.
- عدد ها رو تا 10 میشمری و میدونی بعد از هر عددی چیه
- وقتی به ساعت نگاه میکنم میگی : ساعت 32 اِ و هر موقع چیزی میخریم میگیم چنده میگی :32
- عادت کردی وقتی فروشگاه میریم برای خرید هرچیزی رو که بر میداری میری پیش صندوقدار و میگی : حساب یعنی باید برات قیمت اونو حساب کنه تا پول اونو بدی و گاهی کارت مامان یا بابا رو میگیری تا کارت بکشی یه چنین پسر فهمیده ای دارم من
- بازی با مکعب رو خیلی دوست داری و دائم اونها رو روی هم میچینی و بعد فوت میکنی تا بریزه و کلی میخندی
- عدد مورد علاقه ت 4 هست و وقتی میگیم یه نفر رو چند تا دوست داری میگی : 4 تا
- با اینکه آذر ماه هست و هوا سرد ولی هنوزم صبحها با هم میریم دوش بگیری و یه کامیون مخصوص حمام داری که از شیر آب پر میکنی و میبری یه کنار خالی میکنی و کلی باهاش سرگرمی و البته وقتی موقع شستشو میشه خودت صابون میگیری و تنت رو صابونی میکنی تا بشوری و بعدش حسابی دست میکشی تا همه جا رو بشوری و موقع شامپو زدن هم یه مقدار شامپو میریزم کف دستت و خودت موهات رو ماساژ میدی و میشوری و تموم که شد میگی : بارون و اون موقع است که مامان دوش رو باز میکنه تابارون بیاد و هیرادم و تمیز بشوره
- موقع شستشو خودت پارچه خشک کن رو میاری و شلوارت رو در میاری و آماده برای نظافت میشی و بعد از شستشو هم خیلی اروم میخوابی تا مامان شما رو پوشک کنه و وقتی مامان میخواد پوشک رو بذاره زیرت خودتو از کمر بلند میکنی و بعد میذاری روی پوشک و میگی: خوبـــــــــــه ، عالیــــــــــه و گاهی میگی : هیراد ببنده و خودت میخوای که چسب پوشک رو ببندی.
- خونه بابایی که میریم لم میدی روی مبل و میگی برائم ببینم و بابایی هم تسلیم میشه و بجای اخبار مجبوره کلاً برنامه کودک ببینه
گاهی دوربین و میگیری و چند تا شاهکار از خودت بجا میذاری
و البته ازاده ازادی
و تو باغچه مامان مهین سبزیکاری میکنی
بعضی وقتها که هوس کباب میکنی بابا از خدا خواسته میبره کبابی
و بعد از یه غذای توپ یه لم تو بغل بابا میچسبه
- روز به روز شیرین زبون تر میشی و بزرگ شدنت نمود بیشتری پیدا میکنه مخصوصا وقتی که میخوای تو کارهای خونه کمک کنی و موقع غذا که میشه سفره میبری و قاشق و چنگال و نمکدون و .... خلاصه هر چی در توانت باشه میذاری تا کمک کنی و این مورد به خونه خودمون ختم نمیشه و شما هرجا که بری توی این مورد کمک میکنی
- پول انداختن تو قلک رو خیلی دوست داری و برای همین کیف پول مامان یا بابا رو میاری و پول میگیری و میندازی توی قلک و وقتی یکی از قلک هات رو باز کردیم علاوه بر پولهایی که ریخته بودی خیلی چیزهای دیگه پیدا کردیم و کلی بابت وسایل داخل قلک ت خندیدیم.
- برای نمایشگاه مبلمان رفته بودیم مصلی که شما کلی ذوق میکردی و مبل ها رو امتحان میکردی و هرجا میرفتی فروشنده ها رو به وجد کی اوردی و با اونها همبازی میشدی و میشستی رو مبل ها و میگفتی : خوبـــــــــــه و بادکنک هایی رو که میگرفتی با خودت می اوردی و گاهی رو زمین میکشیدی و همونجا بــــــــــــــــــوم میشد
- تو مسافرت شمال یه ماشین چوبی دیدی که خوشت اومد و گرفتیم و یکی از اسباب بازیهای ثابت ت شده بود تا اینکه هوس کردی سوارش بشی و یه دور بزنی که ..........بلــــــــــــــــــــــه
- با اینکه هوا سرد شده هنوز بستنی از یادت نرفته و میگی : بستِنی بِده
توی 27 ماهگی برای اولین بار رفتی سمنان خونه دایی جعفر بابایی که خیلی خوب بود و اونجا هم دو تا دوست داشتی که با اونها بازی کنی و برای همین تلافی غریبی اول ورود به خونه رو جبران کردی.
خونه مامان مهین خیلی اروم اروم شروع میکنی و بعد دیگه بازیت گل میکنه و نمیای که بریم
اینم توپ مخصوص بازی و قل خوردن عزیز ماست
اینم یه مدل از نماز خوندن جنابعالی
- این ماه مصادف شده با ماه محرم و ما هم روز اول رفتیم دیدن خاله گلی بابا مهدی و دایی ها هم اونجا بودن و کلی سرگرم شدی و تو حیاط گشتی و از اونجا هم رفتیم خونه بابا اکبرجون
وقتی برای نذری زرشک پاک میکردیم شما هم کلی به ما کمک میکردی و ذوق میکردی
وقتی برای مراسمها بیرون میرفتیم شما دست از شیر خوردن بر نمیداشتی
اینم از مراسم روز عاشورا
همه نماز ظهر عاشورا میخونن و هیراد ...
و هوای سرد این روزها و گردش با ماشین و یاد گرفتی که روی شیشه ماشین هااااااااااااا کنی و با انگشتهای خوشگلت شکل بکشی و به مامان نشون بدی
و وقتی میرسیم خونه از خستگی خوابت میبره
گاهی چون هوا سرد شده به بالکن یا پشت شیشه رضایت میدی
از بس پسر قانعی هستی
بازی جدیدی یاد گرفتی و از انجامش کلی لذت میبری و اونم قایم موشک توی چمدونه
بعد از بازی غذا حسابی بهت مزه میده جیگر من
و البته یه خوای قیلولـــــــــــــــــــــه اونم به سبک جدید که دستهات رو میذاری زیر سرت