هيراد جونهيراد جون، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره

يكي يدونه - هيراد دردونه

29 ماهگی دردونه ما

1393/10/14 10:41
1,236 بازدید
اشتراک گذاری

هیراد جونم 29 ماهه شده و برای خودش مردی شده 

مرد کوچولوی ما حسابی شیرین زبونی میکنی و جمله میسازی و البته حین جمله ساختن خیلی شیک و راحت جواب میدی که گاهی ما از جوابهات به وجد میایم

عشق مامان برای این ماه رفتیم و یه کامیون دیگه برات خریدیم و شما هم کلی باهاش سرگرمی و بازی میکنی و گاهی تا ساعتها داری با کامیونت بازی میکنی و انواع و اقسام بارها مثل مکعب هات و یا ماه و ستاره هات و ... رو با کامیونت جابجا میکنی 

البته مامان مهینم یه ماشین آتشنشانی برات خریده که خیلی دوستش داری و با اینکه پله های اون بلند و کوتاه میشه ولی این کار رو با دقت انجام میدی که یه وقت آسیب نبینه

یکی از تفریحات سالمی که داری اینه که بری مغازه بابایی و حسابی بهش کمک کنی.بابایی هم یه سرتاس کوچولو پیدا کرده و بهت داد که سر گرم بشی.

دالی موشه با ملافه های رو  مبلی .اینم یه مدل از کارهایی که جیگر من انجام میده 

یکی از چیزهایی که دوست داری آدامس هست و از هر نوعش باشه فرقی نمیکنه. وقتی آدامس زیاد برمیداری و میخوای همشو با هم بخوری اینجوری خودتو لوس میکنی

پسر گلم وقتی مامان آشپزی میکنه میاد و همراهی میکنه و معمولا میای و روی کابینت میشینی و میگی منم ببینم و دست به هر چیزی که میزنم میگی این چی بوده ؟ اون چی بوده ؟ اینجوری که پیش میره خیلی زود آشپزی رو یاد میگیری

بعد از آشپزی هم کمک میکنی و با مامان شیرموز درست میکنیم و دوتایی از خودمون پذیرایی میکنیم

دوست داری با هم کلنجار بریم و کشتی بگیریم و وقتی هم که انرژی ت تخلیه شد این مدلی میری تو تخت ت و میخوابی

از غذاهایی که دوست داری برات درست میکنم تا وقتی از خواب بیدار شدی بخوری و شما هم بــــــــــــــــله دولپی میخوری و من عاشق غذا خوردن شما.

هر موقع بخوای ماشین بازی نکنی لوگوهات رو میاری و اونها رو به اشکال مختلف روی هم میچینی و نشون میدی و منم کلی عشق میکنم

یه روز که با بابا و عمه رفتیم مرکز علوم و تحقیقات کشاورزی کرج شما تصمیم گرفتی پیاده روی کنی و از این طرف به اون طرف و حسابی بازی کردی و خوش گذروندی

وقتی رفتیم خونه عمو اکبر خیلی طول نکشید که یخ ت باز بشه و شروع کنی به ورجه و ووورجه 

موژان خودشو میزد به خواب و شما هم رفتی که پیشش بخوابی ولی نتیجه چی شد؟ بیداری موژان 

آخه مگه شما میذاری که کسی بخوابه

اینم یه شاهکار دیگه 

من نمیدونم شما زیر فرش چه حسی داری

هیراد خرگوشم با برج میلاد

اینم ثمره خرید از میلاد ، البته بغییر از خرید های عیدمون ، بادکنک و برای شوخی ناخن میکشی که بترکه و همه کلی حرص میخوریم و شما میخندی و به کارت ادامه میدی

یه روز نهار هم خونه خاله رباب بودیم که به محض رسیدن گفتی نهار بخوریم و بعد از نهار هم خوابیدی و گذاشتی ما یه دل سیر حرف بزنیم .البته تو خوابیدن هم رکورد زدی و از 1 تا 6 خوابیدی . 

بابا مهدی اومد پیش ما و بعد با هم رفتیم خونه خاله بابا و شب اونجا بودیم و کلی شیرین کاری هم اونجا کردی و همگی رفتیم بیرون و مامان خرید کرد و شما هم اجازه نمیدادی و دائم به مهدی جون میچسبیدی و البته چون پسر خوبی بودی و صبح با مامان هم اتوبوس سوار شدی و هم مترو(برای اولین بار)و وکلی با هم گشت زده بودیم جایزه برات کلی ماشین خریدم 

روز بعد رفتیم سپهسالار تا برات خرید کنیم و اونقدر چیزهای دیگه دیدی و خریدی که نگووووووو و من و بابامهدی هم از فرصت استفاده کردیم و کلی خرید کردیم

از ماه قبل که شروع کردی به گرفتن فشار خون و از این ماه هم شنیدن ضربان قلب رو امتحان کردی و صدای تنفس و .... پسر گلم تمرین میکنه تا پزشک خوبی بشه

یکی از غذا های مورد علاقه ت که باید تو بشقاب خرسی سرو بشه و شما نوش جان کنی

یه چند روزی رفتیم خونه خاله محبوبه و کلی گشتیم و تفریح کردیم و شما هم که وسایل بازی میبینی دست و پاهات میلرزه و ما هم با حوصله ایستادیم تا بازی کنی و البته اونقدر که شما محو تماشای بازیهای بچه ها میشی کمتر وقت میکنی از وسایل استفاده کنی

اینم پسر گلم وقتی میشینه پای برنامه کودک و اصلا شیطونی نمیکنه

خانوادگی رفتیم مرکز خرید و شما وسایل بازی رو دیدی و دیگه بیرون نیومدی و ما هم ساعتها کنار شما بودیم تا راحت بازی کنی و وقتی از بازی اشباع شدی رفتیم خرید و شما هم با عمو رضا و خاله دور میزدی و گاهی هم اجازه نمیدادی تا بابا مهدی از کنارت رد بشه

اخه یکی میست بگه بچه جون اونجا، روی شونه های بابایی جای نشستنه،باباجون هم که چیزی نمیگه و شما نهایت سوء استفاده رو میکنی

عزیز دلم یه روز دعوت شدیم همایش و از قضا مهدکودک هم اون نزدیکی بود و شما هم که عاشق جمع بچه ها و برای همین با هم رفتیم اونجا و کلی بازی کردی و چیزهای جدید یاد گرفتی.

این ماه همزمان شد با عروسی نوه عمه مامان که خیلی خوش گذشت و بعد از اومدن از عروسی اومدیم خونه بابا اکبر که خاله ها هم بودند و مامانی هندوانه آورد و شما سریع لباسهات رو در آوردی و مشغول شدی.

آخر هفته رفتیم خونه باغ بابایی 

بابایی یه میز بیلیارد گرفته بود که عمو رضا و دایی بنیامین و بابامهدی مشغول شدند به نصب میز و شما هم وسط کار اونها میچرخیدی و بازی میکردی و بقول خودت کمک میکردی

یکی یدونه ما

خیلی دوستت داریم

خدایا بخاطر پسر مهربونی که به ما دادی تا در کنار هم یه خانواده عالی و شاد داشته باشیم

متشکریم

 
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان فهیمه
24 فروردین 94 0:35
29ماهگیت مبارک.آفرین به این پسرک شیطون که انقدر این ور و اونور رفته و خوش گذرونده و شیرین زبونی کرده اون غذاهای خوشمزه هم نوش جونت