هيراد جونهيراد جون، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره

يكي يدونه - هيراد دردونه

28 ماهگی هیرادم

1393/9/14 17:21
1,136 بازدید
اشتراک گذاری
یکی یدونه ما 28 ماهه شد و ما خدا رو هزاران بار شکر میکنیم که چنین نعمت بزرگی رو به ما عطا کرده و با تمام وجود دوستت د اریم عزیزم
 
یه ماهه دیگه بزرگتر شدی و کارهایی که انجام میدی هم، کامل تر و بهتر میشه
و البته حرف زدنت که دیگه حرف نداره
 
عشق مامان این ماهت رو دوباره با درس و تحصیل و دانشگاه شروع کردی ،چون با مامان و بابایی رفتیم دانشگاه تهران برای سمینار مامان و شرکت در انجمن آسیب شناسی و کلی با هم توی دانشگاه قدم زدیم و تو راهرو ها میدوی و ما هم با شما میایم . وقتی با هم وارد سالن کنفرانس شدی خیلی آقا وار هیچی نگفتی و توی یه فرصت مناسب از جلسه اومدی بیرون  برای هواخوری.
 

 

بعد از دانشگاه تصمیم گرفتیم بریم به مصلی چون هم نمایشگاه مبل و هم جشنواره انار برگذار شده و شما هم که عاشق گشت و گذار.

وقتی از تو تونل رد میشیم کاری رو که خاله یادت داده انجام میدی و با دست صدای آآآآآآآآآ در میاری

توی سالن ها میگشتی و مبل ها و تخت ها رو نشون میدادی و راجع به اونها نظر میدادی.

 

بعد از نمایشگاه هم با خاله محبوبه و عمو اومدیم و چون شما تو راه خوابیدی ما دیگه خونه مامان طلعت نرفتیم .

  • هر وقت با تلفن صحبت میکنی و کسی زنگ میزنه و ازت میپرسن چی بازی میکنی میگی: ماشین بازی 
  • تلفن که میبینی عادت کردی سریع میگی : مهدی صحبت کنم ، محبوب صحبت کنم و.... و اونقدر تکرار میکنی تا شماره میگیرم و با اونها صحبت میکنی
  • توی مکالمه ها یا سلام نمیکنی و اگر هم سلام کنی خیلی مردونه میگی : سآآآآآم
  • بعد از هر سلام و احوال پرسی میگی : بیا تو  (هرکسی تلفن صحبت میکنه رو دعوت میکنی بیاد تو یعنی بیاد خونه )
  • همین که زنگ آیفون میخوره میگی : بابا اکبـــــر اومده و کلی ذوق میکنی چون بابایی همیشه میاد دنبالت تا ببره شما رو بیرون دور بزنی و بعدش هم بری پیش مامان طلعت
  • آسانسور که حرکت میکنه و صداش رو میشنوی میگی : اِ مهدی اومد یا اِ مهدی رفت
  • لباس که میپوشم برم بیرون میگی : مامان میری اداره و بعدش  خداحافظی میکنی که دیگه دلم نمیخواد برم ولی مجبورم
  • همیشه بابا رو به بابا بی بی صدا میکردی و جدیداً میگی : مهدی 

با هم میریم مغازه بابا پرویز و شما پشت سر هم اجناس رو میاری و بقول خودت کمک کیکنی و گاهی هم سر از یخچال در میاری ،آخه عاشق کره هایی هستی که تو یخچال دارن بهت چشمک میزنن

گاهی سر سفره لم میدی و اونجوری که میخوای تلویزیون نگاه میکنی

اینم از نماز خوندن جدید، چادر سر میکنی و میگی مامان هیراد خانم شده

فدای صورت ماهت بشم عشقم

بعد از نماز هم فیلم نگاه میکنی اونم اینجوری

محو تماشا

پسر گلم عاشق کره و پنیر محلی هستی و گاهی هم هوس خامه مربا

وهیراد جونم عاشق دیدن برنامه کودک در حین صبحانه س

عزیز دلم برای خودش فشار میگیره ،نکنه فکر میکنی فشارت بالا رفته بعد از یه صبحونه مفصل

 

 

و برای اینکه حالت خیلی خوب باشه و همیشه اینجوری بخندی یه میان وعده توپ برات درست میکنم

 

 

و البته که بعد از این همه انرژی دریافتی باید اونها رو حفظ کنی 

 

 

این روزها خیلی بهتر از قبل با خودت بازی میکنی و حین بازی با عروسکهات و ماشین هات حرف میزنی و گاهی از منم میخوای که با شما همراه بشم

 

وقتی با هم میریم پیاده روی و شما به این دستگاهها میرسی دوست داری اونها رو امتحان کنی

 

 

یکی از کارهای جدید که یاد گرفتی و.... باید بری توی ترک

 

 

تو این ماه دایی مداد شمعی بهت داد و شما هم شروع کردی به کشیدن نقاشی و اولین نقاشی هات رو با مداد شمعی تجربه کردی

 

 

تجربه دیگه این ماهت استفاده از کفشهای اسکیت بود که میخوای تو خونه بپوشی و دست یکی رو بگیری و حرکت کنی

 

موقع عکس انداختن از خودت ژستهای جورواجور در میاری

 

 

 

 

 

یه روزهایی میشه که میریم سراغ خاله ملیکا 

 

 

 

تو این ماه باباجونی هم اینجا بود و کلی باهاش میخندی و بازی میکنی

عاشق باباجونی هستی و چشمات که باز میشه میگی بریم باباجونی

بابا جون هم با حوصله باهات بازی میکنه ، اینم وقتی که رفتی سراغ ذره بین مطالعه باباجونی و اونم داره طرز کارش رو بهت نشون میده

 

 

 

از چیزهای دیگه که جزو بازی شما شده برداشتن کلاه باباجونی و بازی با اونه

 

 

و وقتی بابا جونی میخواد بخوابه زودی میری تو رختخوابش

 

 

وقتی میریم بیرون و بابا از ماشین پیاده میشه سریع میری پشت فرمون و شروع میکنی به رانندگی

 

 

مامان طلعت هم که میخواد دست به چیزی بزنه شما زودتر از او در محل حاضری برای کمک

 

 

هرجا حلقه میبینی دوست داری اونو بزنی و خاله محبوبه س که میاد و بهت کمک میکنه

 

 

و البته مثل مامانه ورزشکارت عاشق ورزش

 

 

عاشق نگاه کردنتم مامانی

 

 

اما گاهی نگاهات یه جوریه ، مثل الان که نمیدونم واقعا بهت چی بگم

 

 

و البته نگاه کردنت از پشت شیشه ها وقتی مامان مهین داره معنی باد و طوفان رو بهت میگه و نشونت میده

 

 

و البته لمس کردن شیشه های سرد با دستهای کوچولوت نا معنی سرما رو حس کنی

 

 

وقتی میخوابی یه فرشته کوچولوی ناز میشی که من و مامان کلی بهت نگاه میکنیم 

 

 

و وقتی با خاله ها و عمو ها رفتیم یه رستوران سنتی و کلی بهمون خوش گذشت و شما از همه بیشتر استفاده کردی و خوش گذروندی

 

و همگی رفتیم پیش هاناو آوینا جون که آتنا هم اونجا بود و شما با هم بازی کردین

 

 

و وقتی توماس اومد شما دیگه به کسی کار نداشتی

 

 

شب هم خونه خاله محبوبه بودیم که شما با خاله ملیکا جون خوابیدی و البته خاله تا صبح نتونسته بود بخوابه

و البته صبح که میشه شما ورزش صبحگاهی رو شروع میکنی و بعد صبحانه

 

 

امروز رفتیم که گل بخریم و کلی بین گلهای مختلف گشتی و بازی کردی

 

 

 

تو راه برگشت 

 

و وقتی هم که به خونه رسیدیم شما همچنان سرشار از انرژی و مصمم شروع کردی به بازی و ساختن لوگو

 

 

هیراد جونم برای قد و وزن رفتیم بهداشت که خیلی خیلی از شما راضی بودن و گفتن یه پسر قد بلند دارم که خیلی خوب رشد کرده و وزن ایده آلی داری 16500 که عالیه

 

خدایا بابت این پسر سالم و شاداب یه دنیا ممنونیم

 

 

پسندها (2)

نظرات (1)

مامان فهیمه
22 بهمن 93 9:44
آفرین به هیراد جون که خودش خودشو سرگرم میکنه.ورزشکارم که هستی خاله.صبحانت و هم که خدا رو شکر خوب میخوری .همیشه به گشت گذار باشی با مامان و بابای مهربونت