Klik hier voor meer gratis plaatjes در وبلاگ يكي يدونه - هيراد دردونه" /> Klik hier voor meer gratis plaatjes" /> Klik hier voor meer gratis plaatjes" />
هيراد جونهيراد جون، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

يكي يدونه - هيراد دردونه

24 ماهگی میوه دلم

  جونم     ماهگیت مبارک عزیزدل ما 24 ماهه شد مبارکت باشه جیگرطلام این ماه هم خیلی عالی بود و در ابتدای این ماه خاله محبوبه و عمو احمد اومدن خونه ما و شما یواش یواش شروع کردی به بازی تا اینکه موقع رفتن نمیذاشتی برن و برای اینکه اونا رو معطل کنی از این مبل به اون مبل میبردی و هر دفعه میگفتی یه جا بشینن و بالاخره رضایت دادی بریم و از تراس بیرون رو نگاه کنیم و وقتی از بالا دیدی خاله داره میره میخواستی خودت رو بندازی تو بغلش. نفس جونم وقتی با هم هستیم میریم پیاده روی و شما عاشق گردش بیرونی و برنامه هر عصر اینه که با هم پیاده روی کنیم و هرشبی هم که بیرون میریم مامان لباس خوشگل ...
14 مرداد 1393

23 ماهگی یکی یدونه ما

        عشق ما   ماهه شد عزیز دلم ماهها میان و میرن و شما روز به روز قد میکشی و کارهای جدید انجام میدی 23 ماهگیت همراه شد با مسافرت ما به سمت شمال کشور  ( سفر بهاری ) با اینکه هوا خیلی خوب بود اما به محض اینکه حرکت کردیم فقط سنگ از آسمون نبارید و هرچیزی رو که توی این 23 ماه ندیده بودی رو یکجا دیدی  باد - طوفان - بارون - تگرگ - سیل و ... ولی همه چی عالی و خوب بود و با کلی خاطرات قشنگ که برامون میمونه توی 23 ماهگی راحت حرف میزنی و ما کامل میفهمیم چی میگی و منظورت رو هر جور شده می رسونی وقتی پیش دایی هستی و فیلم میبینی میری و روی شکم دایی...
14 تير 1393

22ماهگی نفس مامان و بابا

    ماهگیت مبارک عزیزم  ماه گذشت نفس ما یک ماه بزرگتر شده و البته هنرمند تر و داناتر و دیگه میتونیم با هم حرف بزنیم و منظورمون رو به هم برسونیم این ماه با نظافت شروع شد و خانوادگی رفتیم آرایشگاه تا بلکه شما رضایت بدی و موهات رو کوتاه کنی و طبق معمول با آرامش رفتیم ولی اونجا آرامش بی آرامش و حسابی برای ما برنامه داشتی و دیگه نشستی و برای همین روی صندلی و بطور ایستاده موهات کوتاه شد و آرایشگر بیچاره دور میزد و از هر فرصتی برای کوتاهی موهات استفاده کرد و اونقدر بهت جوجو و ماهی و ... نشون دادن تا بتونن موهات رو کوتاه کنن   خاله محبوبه از مکه برات لباس پاکستانی خریده و وقتی میپوشی همش پایین ...
14 خرداد 1393

21 ماهگی هیراد جون

  پسر ما     ماهه شد پسر گل ما 21 ماهه شده و ما حسابی به خودمون می بالیم که چنین پسری داریم عشقم خیلی ناز شدی و مدام با کارهات ما رو میخندونی و یا احساسات ما رو قلقلک میدی اینقدر بزرگ شدی که با بابا مهدی میرید خرید و شما هم تو انتخاب اقلام کمک میکنی عزیزم بازی جدید فوت کردن شمعه که یاد گرفتی و خودت رو برای فوت کردن شمع تولدت آماده میکنی هوا عالی و گلهای حیاط حسابی فضا رو عوض کرده و ما هم از فرصت استفاده کردیم و رفتیم هوا خوری و البته شما باز یه موبایل گرفتی دستت و از فضای طبیعی وارد فضای مجازی شدی تو این ماه یاد گرفتی که بوووووووووووووووووووس های محکم محکم کنی و خودت و بهم ...
14 ارديبهشت 1393

20ماهگي هيراد جون

  هیــــــــــــــــــــــــــراد جونم                           ماهگيت مبارك   هيراد جونم 20 ماهه شده و اين ماه رو با سختي شروع كردي چون يه كم تنت گرم بود و ما فكر كرديم از جنب و جوشه ولي نه خير از سرماخوردگيه كه داره شروع ميشه عزيز دلم با آغاز 20 ماهگي تب شديدي كردي كه 3-2 روزي طول كشيد و با اينكه قبل از وقوع برديمت دكتر ولي با اين حال شما تب بدي كردي كه من و بابا شروع كرديم به برنامه ريزي براي دادن داروها و خدا رو شكر چون خيلي زود اقدام كرديم خيلي زود خوب شدي و راه افتادي البته فرصت رو غنيمت دونستي و 2تا دندون هم در آوردي ع...
14 فروردين 1393

19ماهگي هيراد جون

هيراد عزيزم ماهگيت مبارك                          عزيزم يك ماه ديگه گذشت و   ماهه شدي اوايل 19 ماهگي(1سال و 6 ماه و 2 روز) خيلي به شما و ما سخت گذشت چون واكسن سه گانه و MMR رو زدي   و حسابي تب كردي  و تمام شب درد داشتي و ميگفتي پا، قدم از قدم نميتونستي برداري و روز اول كمي راه رفتي اونم لنگان اما روز دوم حتي پاهاي كوچولوتو رو زمين هم نميذاشتي و قدرت راه رفتن نداشتي و خيلي به ما سخت گذشت و فقط اينكه عمو اكبر و خانواده اينجا بودند و شما بخاطر بازي با موژان نصفه و نيمه راه ميرفتي اما هر چند دقيقه يكبار ميگي پا -درد ...
14 اسفند 1392

18 ماهگي يكي يدونه ما

هيــــــــــــــراد عزيزم          ماهگيت     مبارك       عشق ما هفته اول از اين ماهت رو خيلي خوب پشت سر گذاشتي و سرما خوردگيت خيلي بهتر شده هجده ماهگي هيراد جونم مصادف شد با زمستون و ديماه كه ماه مامان حوريه است. عزيزم هفته اول رو بيشتر با بابا مهدي بوديم چون بايد سئوالات امتحاني رو مينوشت و مي برد دانشگاه براي همين اكثر ساعات با هم بوديم و بابا كه مياد ميريم بيرون دور ميزنيم و خوش ميگذرونيم. تو مسیرمون یه سری به خونه مامان طلا اینا زدیم و کلی بازی کردی. اینم از تلویزیون دیدن شما خونه بابایی   ظهر يه سري ...
14 بهمن 1392

17ماهگي عشق مامان و بابا

مبــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاركه    مبـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاركه عزيـــــــــــــــــــــزم   عشق ما 17 ماهه شده و از اين بابت خيلي خوشحاليم چون پسر گلمون روز به روز بهتر از ديروز ميشه يعني آقاي آقا عزيز دلم از همون اوايل 17 ماهگي شروع كردي به كارهاي جديد امروز كه 1سال و 4ماه و 1 روزت شده اومدي كمك مامان و گردو هايي رو كه بابايي خريده رو ميشكني و اين كار رو خيلي با دقت انجام ميدي وقتی بابا نون میخره و بهت تعارف میکنه یه نون رو میگیری و آم م م م م   وقتي 1 سال و 4 ماهه شدي صبحها كه بيدار ميشي اصرار داري كه رختخوابت رو جمع كني و بياري توي اتاق ( ...
15 دی 1392

16ماهگي عشق مامان و بابا

  16 ماهگيـــــــــــــــــــــــــــت مبـــــــــــــــــــــــــــــــــــارك   امروز 14-8-92 (1سال و 3 ماه تمام) خونه بابا اكبر بوديم با خاله مليكا و عمو رضا و باباجوني و شب بابايي شيريني گرفت و دورهم بوديم و 16 ماهگيت رو جشن گرفتيم واينم شاهكار اخرشب سوييچ و برداشتي در و بازكني و وقتي باز نشد خواستي با ريموت اونو باز كني تا ديدي دايي دكوراسيون اتاقش رو عوض كرده از ذوقت پريدي روتختش اينم يه هنرنمايي ديگه اخه اين چه طرز نشستنه بچه جون ببين چطوري نماز ميخوني روز15-8-92 با بابامهدي رفتيم خريد و داشتيم از يه بزرگراه رد ميشديم كه تابلو رو ديديم البته خريدمون روهمانجام داديم ام...
15 آذر 1392