Klik hier voor meer gratis plaatjes در وبلاگ يكي يدونه - هيراد دردونه" /> Klik hier voor meer gratis plaatjes" /> Klik hier voor meer gratis plaatjes" />
هيراد جونهيراد جون، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

يكي يدونه - هيراد دردونه

وقتي هيراد كوچك بود...

چقدر ناز و کوچولو بودی (١ماه و1روز) مامان مهین خیلی کمکمون کرد و خیلی مواظبت بود عزیز دلم ببین چقدرمموشی بودی   براي اينكه همه خانواده ها دور هم جمع بشيم در چهلمين روز تولد هيراد دور هم جمع شديم و جشن گرفتيم كه همه بودندبجز عمو اکبر وخانواده. همگي شام دورهم بوديم و بعد هم هداياي هيراد جونم و باز كرديم  ببخشید شما چیزی گفتید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ هيرادم تو يك(1) ماهگي 4/700 كيلو و قدت هم 58 سانتيمتر شده البته براي دو (2)ماهگيت هم پيشرفت خوبي داشتي وزن5/900 كيلو و قدت 61 سانتيمتر ه جوجوي ما ماماني منو تو 91/07/15 واكسن هپاتيت B بار دوم و سه گانه زدندو قطره فلج اطفال هم خوردي خيلي روز سختي ب...
18 آبان 1392

هشت ماهگي هيراد جون

عسل مامان 8 ماهه شده و ديگه ميتونه بشينه و با اسباب بازيهاش بازي كنه ، توي حمام توي وان ميشينه و آب بازي ميكنه .براي بار اول كه تنها توي وان گذاشتمت احساس كردم كه ترسيدي چون اصلا تكون نميخوردي،حتي با اسباب بازيهات هم بازي نميكردي. اسفند 91 شده و موقع خانه تكاني كه تو ساكتي و ميذاري تا مامان به كارهاش برسه.البته ناگفته نمونه که چندتا یارکمکی داره لثه ات ميخوارد و براي همين دائما انگشت دستت رو ميكشي روي لثه هات و دوردهانت پرشده جوشهاي ريز كه اذيتت ميكند. وقتي دستم را روبرويت ميگيرم آ آ  آ  آ   آ  ميگي و انگاري كه مسابقه زوووو شركت كردي. حتي زمانيكه جغجغه ات رو هم برايت تكان ميدهم همينطوري باهاش حرف ميزني جيگر ما...
18 آبان 1392

هفت ماهگي هيراد جون

جیگرطلام ،تودیگه میتونی یک کم بشینی و ما هم دورتادورت بالشت میذاریم تا نیوفتی. با خودت بازی میکنی و وقتی هم که خسته میشی تمام اسباب بازیهایت رو پرت میکنی. وقتی جغجغه هاتو تکان میدی خودت هم چشماتو میبندی و محکم این کاررو تکرار میکنی . خیلی فرنی رو دوست داری و حسابی با ولع میخوری.   وقتی عصبانی میشی پاهات رو به هم میسایی و اعتراض میکنی .فدات بشه مامان که اینقدر شیرینی     ماماني هفت ماهه شده و حسابي خوردني شدي از ان توپولوهايي كه ادم دوست داره گاز از اون ران و لپت بگيره اين ماه هم براي مراقبت رفتيم و اين بار وزن شما 9/300 و قدت هم 71 سانت شده كه همه  از وزن گ...
18 آبان 1392

پنج و شش ماهگي هيراد جون

 عزیز مامان 5 ماهه شدی و وروجک پسرطلام  تو ميتوني با صدا بخندي و ذوق بكني - بابا مهدي بهت تونسته نان بده و تو هم به لثه هات بكشي و طعم اونو بچشي. عزيزم تو ديگه ميتوني دست مامان و تو دستات بگيري و فشار بدي. عشقم زود از خواب بيدار مي شوي و بابا مهدي رو بدرقه ميكني همه حركات و كارهات رو دوست داريم هيراد عزيزم   عزيزم شش ماه از تولدت گذشته و نفس ما شدي تو زندگي الان وزنت 8/800 و قدت 70 سانت شده عشقم اين بار براي مراقبت مامان مهين اومد و باهم رفتيم براي واكسن و اعمال شش ماهگيت ايندفعه براي بار سوم قطره فلج اطفال خوردي و بعدش هم واكسن سه گانه و هپاتيت B داشتي هم به من و هم به م...
18 آبان 1392

سه و چهار ماهگي هيراد جون

عشق مامان حسابي ماه شدي و همه رو شيفته خودت كردي. بابا برات غش و ضعف ميره وقتي از در تو مياد و تو براش ميخندي و دست و پا تكون ميدي عزيزم و اون ذوق كردن هات منو كشته           هیراد مامانی تو سه ماهگی خودش کلمه ((بو))رو میگه چه موقع اعتراض و چه موقع خوشحالی. میتونه دست مامانو بگیره و فشار بده . عزیزمامان صبحها زود از خواب بیدار میشه (اخه میخواد وقتی باباش میره سرکار اونو بدرقه کنه) دستهای خوشگلت رو قربون   اولين بار هيراد جونم توي سه ماهگي رفت اتليه (باران) كه چند ماه عكس ماهش در سطح شهر بصورت پوستر بود - البته الانم هنوز هست عزيزم توي چها...
18 آبان 1392

12ماهگي نبات مامان

شيرين ترين مزه تو زندگي ما هستي گلم 12 ماهه شدي و آخر12 ماهگي جشن تولدته كه توي ماه مبارك رمضان است. فعلا كه باسرعت چهاردست و پا ميري و توي روروئك سواري هم واقعا خبره شدي و هرطور بخواي حركت ميكني. شبها ساعت 11:30 تا12 ميخوابي و فردا معمولا 9:30 تا 10 بيدار ميشي .همه چيز مرتب و قانونمند. هرچيزي رو كه بخواي با تغيير صدا و اشاره متوجه مان ميكني. ميتوني با كمك بايستي و بعدشم خودت دستهايت رو رها ميكني تا بايستي . غذاهاي نرم رو دوست داري و از چيزي بدت نمياد و عاشق ميوه هستي.   وقتي چيزي ميخواي و به خواسته ات نمي رسي اونوقت : عشقم براي 12 ماهگيت هم با مامان طلعت رفتيم براي مراقبت و خيلي خوب رشد كردي و از قدو بالات م...
28 مهر 1392

نه ماهگي هيراد جونم

  عشق ماماني نه ماهه شده ، تو روروئك ميشيني و اول اروم آروم و بعد با سرعت حركت كردي گلم . اولين مسافرت خانوادگي رو با بابااكبر و مامان طلعت و دايي بنيامين رفتيم چالوس و كلاردشت و ... كه خيلي خوش گذشت چون وقتي داشتيم بر ميگشتيم دونه هاي مرواريديت داشت از لثه هات بيرون ميزد. اولين بار كه گذاشتيمت تو روروئك خاله مليكا و عمو رضا هم اينجا بودن و كلي تشويقت كرديم تا حركت كني و اونقدر سرو صدا شد كه نگو . ما از خودت بيشتر مشتاق بوديم و خودت با حيرت ما رو نگاه ميكردي  و زنگ زدم به عمه مهديه و مامان مهين كه بيان و اونا هم زود اومدن و راه رفتن عسلمون رو تو روروئك ديدن و خيلي شب خو...
28 مهر 1392

قدمهاي اول جوجوي مامان

هيراد جوجو ميتونه تو 12ماهگي چند قدمي رو برداره و از خودش خلاقيت بخرج ميده . عزيز دلم تو ميتوني تعادلت رو خودت حفظ كني و چند قدمي تا رسيدن به مامان گام برداري هنوز گفتن (( پوپ))‌ رو فراموش نكردي و موقع بيدار شدن و يا ديدن اطرافيان در لحظه اول پوپ رو ميگي هيرادم ، خيلي باحالي و اداهايي كه در مياري و خنده هات يك دنيا مي ارزه خيلي دوستت داريم عاشق ميوه هاي تابستاني هستي و دست هيچ كس را براي خوراكي رد نميكني     وقتي با بابايي رفتيم جاده هراز قرار شد بريم پلور تا براي اولين بار طعم ديزي سنگي رو بچشي (تير92     هرجا بابامهدي از ماشين پياده ميشه ،اونوقت كي مياد پشت فرمون ماشين:هيـــ...
27 تير 1392

11ماهگي مه روي مامان

اميدمامان الان 11 ماهه است .اونقدر خوردني و بانمك كه كلي باهاش سرگرم شدم. درطول هفته ميريم باغ بابا اكبر كه دارند تعميرات انجام ميدند و يا با بابايي ميريم جاده دماوند تا با هم باشيم و بگرديم. همسفر خوبي هستي يا بازي ميكني و يا ميخوابي و اذيتمون نميكني بووووووووووووووووووووووووووووووس پسر گلم   ...
19 تير 1392