هيراد جونهيراد جون، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

يكي يدونه - هيراد دردونه

هیراد ما 30 ماهه شد

1393/11/14 21:27
1,393 بازدید
اشتراک گذاری

هیراد قشنگم 30 ماهه شده

عشقم یه ماه دیگه گذشت و شما 30 ماهه شدی و حسابی به شما افتخار میکنم و اونقدر مودب و منظم هستی که کیف میکنم باهات حرف بزنم ویا بازی کنم

اونقدر بزرگ شدی که میای تو آشپزخونه و کمک مامان میکنی و خستگی مامان رو در میاری و وقتی کارم زیاده می ایستی کارم تموم بشه و بعد میگی خوب حالا بریم بازی

وقتی از شما میخوام خستگی مامان رو در بیاری میای پشتم و با پاهای قشنگت روی کمرم گام بر میداری و بعد با دستهای کوچولوت پشتم رو می مالی مثلا ماساژ میدی و بهد میگی خوبه و منم بغلت میکنم و یه عالمه میبوسمت و کلی با هم کشتی میگیریم 

از خواب که بیدار میشی یه بشقاب سوپ یا فرنی و یا چیزهایی که میدونم دوست داری رو آماده میکنم تا بخوری و موقع خوردن کلی ذوق میکنی و میگی خوبـــــــــــــــه

برای عمه مهدیه تولد گرفتیم که خیلی خوب بود و خیلی خوش گذشت و همه دور هم جمع بودیم و شما هم کلی با محمد پارسا و یاشیل بازی کردی و البته موژان و صدف هم همراهی میکردن

و البته شب هم بقیه مراسم برپا بود  و این بار با حضوره عمو پورنگ و خاله و دایی منصور

البته هدیه بابا پرویز رو هم که تولدش چند روز زودتر بود رو هم گذاشتیم تا روز تولد عمه بهش بدی و وقتی کادو رو میدادی گفتی : بابایی تولدت مبارک و بعد از دادن کادو دوباره اون رو گرفتی و باز کردی و به همه نشون دادی 

جمعه با بابایی و مامان طلعت و دایی رفتیم خونه باغ که خاله م هم اومد و کلی بازی کردی و با فرغون ت سبزی میچیدی و می آوردی میدادی به مامان و کلی با ما اومدی پیاده روی و گشت و سبحان هم اومد و با مامانش رفتیم بیرون از خونه دور زدیم و شما دوتایی کلی بازی کردین و وقتی هوا سرد شد برگشتیم

خونه که بازهم توی خونه مشغول بازی شدین تا سبحان رفت و همه دور هم شام خوردیم و برگشتیم که تو راه خوابیدی.

توی این ماه دوره خونه ما هست و شما خوشحال از اینکه خاله ها و عمو ها و بابایی و مامانی و دایی همه دور هم جمع هستیم حسابی دور خودت میچرخی و بقول خودی میخصی ( میرقصی ) و البته گاهی که میخوای ما رو هم تو شدی خودت سهیم کنی دست ما رو هم میگیری و بصورت دایره یا همون زنجیر باف قدیم خودمون میچرخی و میرقصی و بالا و پایین میپری.

هر موقع بابا اکبر رو میبینی فشارش رو با دستگاه فشارسنج چک میکنی و بابایی هم همیشه آماده برای بازی با شما

وقتی تی وی با بابا مهدی میبینی اونقدر صمیمانه کنار هم میشینید که نمیشه ازش گذشت

وقتی رفتیم پیش امیر عباس تو راه خوابیدی و وقتی بیداری شدی اونقدر ذوق زده شده بود که کل اسباب بازیهاش رو آورد تا با هم بازی کنین

 

مامان فدای تشستن مردونه ت بشه عزیزم

اینم یه مدل خواب جدید تو 30 ماهگی

این ماه ما تصمیم گرفتیم یکم زودتر خونه تکونی کنیم و برای همین  روز اول شما مهمون خونه مامان مهین شدی و کارگر اومد و خونه رو جمع کرد و حسابی خونمون برای یه سال جدید آماده شده . شب شام خونه مامان طلعت بودیم و حسابی خسته ولی شما پرانرژی بازی میکردی و از دور با عمو رضا دالی میکردی چون عمو سرماخورده و شما نمیخوای سرما بخوری.

اینم کمک شما تو خونه تکونی

 

روز دوم خونه تکونی پیش حوری جون موندی و مامان طلعت اومد پیش ما و شما حسابی باهاش بازی کردی و دستش رو میگیری و میبری توی اتاقت و تمام وسایلت رو میاری وسط تا با هم بازی کنین . برای ظهر بابا اکبر و دایی هم اومدن و کلی باهاشون بازی کردی و کارگر که غروب رفت شما همچنان پر انرژی توی خونه میچرخیدی و مجبور شدیم خاموشی بزنیم و شما هم که معنی اونو خوب میدونی عزیزم برای همین خودت میای بغلم و سرت رو میذاری رو شونه م و شروع میکنی با موها و گوشواره م بازی کردن و وقتی که دستهای کوچولوت از حرکت می ایستن و صدای نفسهات تند میشن متوجه میشم که خوابت برده و برای همین میذارمت توی تختت تا راحت بخوابی.

یه عادتی که کردی اینکه هر جا که باشی باید برگردی و بیای خونه و توی تختت بخوابی مگر اینکه من و بابا هم باهات باشیم.

وقتی میریم خونه مامان مهین (مخین) میری تو جای بابایی غلت میزنی و لول میخوری ولی وقتی ما میگیم داریم میریم خونه زودتر از ما دم در حاضر میشی. 

خونه مامان طلعت هم همینطور بهت گفتیم هیراد میایی گفتی : نه و برای خودت جا انداختی و بالشت ت و پتوی خودت رو آوردی و خوابیدی و همین که دیدی من و بابا داریم میریم خونه سریع رفتی لباست رو آوردی و حاضر شدی و گفتی : هیرادم میاد

شب ها کار ما شده که با ماشین یا بقول شما اپتیما توی شهر بچرخیم و بعد هم بریم کنار خط راه آهن بلکه یه توماس بیاد و رد بشه و شما خوشحال بشی.

البته یه شب پنجره ماشین پایین بود و وقتی با سرعت از کنار ماشین رد شد حسابی ترسیدی و حوری جون و محکم بغل کرده بودی.

کلاسهای مامان و بابا شروع شده و برای زمانهایی که ما نیستیم یا پیش مامان مهین میمونی و یا پیش مامان طلعت و میگی : مامان دانشگاهه یا بابا اداره س . فدای اون حرف زدنت بشم که همه چیزو تک تک یاد میگیری و میگی.

یکی از آموزشهای جدیدی که سراغش رفتیم شمارش اعداده ، البته شما 1 تا 10 رو که به فارسی کامل میگی و فقط ترکی اون رو بلد نبودی که مامان مهین و بابا پرویز تلاش میکنن که یاد بگیری . تا الان تا 5 رو خودت میشمری ولی با بابا پرویز تا 14 یاد گرفتی و اونقدر قشنگ صحیح اعداد رو میگی که همه کیف میکنن.

موقعی که میریم تو حیاط لباس پهن کنیم دونه دونه لباسها رو بر میداری و میدی دست مامان حوری و میگی بفرمایید.

جیگرطلام وقتی غذات تموم میشه و یا میخوای از کنار سفره بلند بشی میگی شکرت یا خدایا شکرت (الهی شکرت)

هیرادم خودش بازی های جدید انجام میده و اصلاً مامان و تحت فشار نمیذاره و گاهی فقط صدا میکنی تا کارهای خوشگلت رو ببینم و الان خیلی راحت ماشین کنترلی هات رو تحت کنترل داری.

گاهی موقع بازی حواست پیش تی وی هست و در آخر هم برنامه های مورد علاقه ات پیروز میشن

پسرم عاشق ملون شده و اونم به سبک یام یام یام یعنی با چنگال نخوری و اون و گاز بزنی

 

پسرم عاشق چایی هستی مخصوصاً چایی که از دست مامان طلعت یا مامان مخین بخوری چون وقتی میگم برات چایی بریزم میگی نه مامان مهین میریزه

بعد از چایی هم لم میدی به پشتی و کیف میکنی

مامان مهین برای 30 ماهگیت یه گلدون خوشگل گرفته که خیلی دوستش داری و خیلی مواظبش هستی

پسرم 

عزیزم این شیرین زبونیها و شیرین کاریهات رو قربون که هرروز ما رو به خودت بیشتر وابسته میکنی .

خدا جون بابت این نعمت بزرگی که به ما دادی شکـــــــــــــــــــــــــــــــــر

پسندها (2)

نظرات (0)