31 ماهگی دردونه ما
هیراد جونم
31
ماهگیت مبارک
عشق ما 31 ماهه شده و برای خودش آقایی شده
اونقدر شیرین زبونی که دوست داریم بخوریمت و شما هم از خدا خواسته میگی :منو بخور و من هم شروه میکنم به خوردنت و شما غش غش میخندی و صدات تموم فضای خونه رو پر میکند از اینکه کلی باهاش حال میکنیم. بعد از اینکه کلی خندیدی میگی دیگه تموم شد .یعنی دیگه نمیتونیم بخوریمت و تموم شد
اونقدر از سرو کله ما بالا و پایین میری که نگو نپرس، مخصوصاً وقتی شوخی کردنت گل میکنه و دائم ورجه و ووورجه میکنی و قل میخوری و میگی دوباره دوباره
این روزها چون نزدیک پایان ساله و همه مشغول تمیز کاری و شما هم کمک میکنی و کمتر اسباب بازیهات رو پخش میکنی .
پسرم عاشق توت فرنگی
چند روزی که مامان کلاس داره میری خونه مامان طلعت و یا مامان مهین میمونی و از وقتی چشمت باز میشه بازی و بدوبدو تا موقعی که بخوابی
آخرسالی تصمیم گرفتیم شیرینی بپزیم و همه با هم مشارکت کردیم مخصوصاً شما تا امسال شیرینی های مامان پز بخوریم و شما هم که مثل همیشه کمک میکنی و از آرد الک کردن و خمیر کردن گرفته تا قالب زدن و پخت و ... همکاری کردی و گاهی این وسط ها هم خرابکاری کردی و بقول خاله محبوبه اونقدر عزیزی که نمیشه چیزی بهت گفت و با اینکه چند جا حال همه رو جا آوردی ولی همه به روی خودشون نمی آوردن و شما هم که انگار نه انگار که کاری کردی و وقتی خاله میگه کی اینکار رو کرده مکث میکنی و اینطرفو اونطرف رو نگاه میکنی و نشون میدی که کار من که نبوده و خاله هم اونقدر میبوسه و فشارت میده و شوخی باهات میکنه که همه یادشون میره شما چه کار کردی.
و بعد از شیرینی پزی رفتی سراغ مامان طلعت و خاله ملیکا که مشغول تعویض گلدونها بودن و شما هم یه دستی به کشاورزی و کشت بردی
روز بعد پخت و پز شیرینی شروع شد و شما هم بالا سر کار بودی و نظارت میکردی و البته از هر کدام از مواد هم میچشیدی و نظر میدادی که : خوبـــــــــــــــــــه
بعد از چشیدن وردنه میزنی
و دوباره میچشی و اثر از خودت باقی میذاری
و با تمام قدرت قالب میزنی فدات شم
بعد از مراسم شیرینی پزون موقع چهارشنبه سوری رسیده و ما از صبح مشغولیم و آخرین پیکنیک خانوادگیمون رو رفتیم و مامان حوری جون نهار درست کرد و همگی با هم رفتیم بیرون دور زدیم و یه جای خیلی خوب نهار خوردیم و شما هم که عاشق بیرون رفتن هستی و بهتر از اون هم اینکه اشتهات ماشاالله باز شده و کلی غذا خوردی و ما کلی کیف کردیم و بعد از غذا هم میگی حالا چایی بخوریم و برای همین سفره نهار رو که جمع کردیم بساط چایی به راه شد و چایی نبات مخصوص هیراد جون و بعد هم راهی خونه عمه جون شدیم که گلدونهای گل که برامون تکثیر کرده بود بگیریم و بعد هم اومدیم پیش بابا اکبر و دایی رفت و وسایل چهارشنبه سوری رو مهیا کرد و همگی راه افتادیم به سمت خونه باغ که البته چون شما ظهر نخوابیدی و ... ما وسط راه رفتیم مغازه بابا پرویز پیش بابا مهدی و البته شام چهارشنبه سوری هم خونه مامان مهین بودیم .بابا میگه کلی از روی آتیش پریدی و بازی کردی و بالاخره چهارشنبه سوری رو به نوعی لمس کردی، وسطای شام رو پای مامان حوری جون خوابیدی و بابا مهدی شما رو توی تخت ت گذاشت.
روزهایی که پیش مامان طلعت هستی با هم ورزش میکنین و البته شما اونقدر حرفه ای شدی که دمبل هم میزنی
و بعد از ورزش مراسم شیرینی خورون هست
اینم یک نمونه از شیرینی های امسال
و البته پسرم حواس ش به وزن و اضافه وزنش هست
دوستت داریم خوشگل مــــــــــــا
عشق ما
نفس ما
یکی یه دونه ما
همدم ما
همه چیز ما
عاشقتیم با همه وجودمون