عشق ما 33 ماهه شده
نفس مامان 33 ماهه شده و مامان و بابا کلی عشق میکنن وقتی که با اونا خیلی شیک و خوشگل حرف میزنی و البته جدیداً برای اینکه خودت و لوس کنی به هر نوع ح ای میگی خ و میدونی که داری اشتباه میگی و میخوای جلب توجه کنی
صبح که از خواب بیدار میشی میگی حوری جون سلام
وقتی جواب سلام ت رو میدم میگیم خوب خوابیدی : میگی بله یا عالی و من کلی کیف میکنم و میبوسمت و ماساژت میدم و شما هم خودت و کش و قوس میدی و خودتو برام لوس میکنی
اکثر اوقات صبح که بیدار میشی یه دوش میگیری و بعد با مامان صبحانه میخوری . قربونش بشم همه چی هم دوست داری و اکثر اوقات میگی : با خالی یعنی بدون نون (کره و مربا - خامه و عسل و ...) همه چی رو دوست داری خالی بخوری و البته همراه یه لیوان چایی که عاشق چای شیرین صبحانه هستی.
بعد از خوردن غذا و یا صبحانه میگی : الهی شکرت و منو بغل میکنی و میبوسی و گاهی منو تو بغلت محکم فشار میدی و میگی مامانی دوستت دارم و منم کلاً از هوش میرم
عاشق وقتی هستم که یه کاری میخوای برات انجام بدم و من مقاومت میکنم اونوقت میگی : عزیزم - جیگرم - دوستت دارم و اونوقدر تکرار میکنی که مامان کلاً خجالت زده میشه و اون کار رو برات انجام میده . فدای پسر با هوشم بشم من.
یه روز جمعه تصمیم گرفتیم بریم خونه دوست بابایی و در کنارش بابا پرویز هم به زمین هاش یه سری بزنه و مامانی و عمه هم ما رو همراهی کردن.
شما هم موقع عکس انداختن فقط فرار میکنی و میخوای با سرعت دور حیاط بچرخی و بازی کنی.
یه توپ پیدا کردی و شروع کردی به شوت کردن
از اونجایی که مامان مهین هم مثل مامان طلعت عاشق گل هستن و شما هم و همچنین با همدیگه رفتیم گلفروشی و تو راه دائم نشون میدادی و توضیح میدادی که مامان طلعت هم از اینجا گل و درخت خریده و با دستت تند تند نشون میدادی و با آب و تاب تعریف میکردی و مامان مهین هم چون دید شما هم گل دوست داری یه گلدون شمعدانی خرید و شما هم ذوق زده بغلش کردی .
یکی از بازیهات که هنوزم دوستش داری و اون و انجام میدی چسبوندن عکسها روی دست و پاهات هست عزیزم
و گاهی برای خودت سیبیل میذاری و میخندی میگی :هیراد سیبیل داره
پسرم خیلی فعالیت میکنی و تو کارهای خونه کمک میکنی .
خودت وسایلت رو جمع میکنی و بعد میری سر بازی بعدی.
و البته وقتی سفره غذا جمع میشه شما زحمت میکشی و یه صندلی میذاری زیر پاهای کوچولوت و شروع میکنی به ظرف شستن.
یکی از کارهای خطرناکی که از خودت اختراع کردی
وقتی دایی بنیامین میاد پیشت خودت و لوس میکنی و میچسبی بهش و کلی مدل جدید با هم در میارین و همونجوری هم برنامه خودتون رو نگاه میکنین
عزیز دلم هنوزم که هنوزه دوست داری موقع خواب عصر و یا شب شیر بخوری اونم تو شیشه . البته گاهی هم تو لیوان و بستگی به حال اون روزت داره.
عصرها خیلی خوب میخوابی ، هروقت خونه خودمون باشی ولی اگه خونه مامانی ها بریم خواب بی خواب
یه روز عصر با مامان طلعت رفتیم خونه باغ پیش بابا اکبر تا عصرونه با هم باشیم و شما وسط راه بع بعی دیدی و مامان هم ماشین رو نگهداشت و با هم رفتیم و تو گندم زارها دور زدی و به مامان طلعت هم تعارف میکردی که بیا ولی مامانی بخاطر پاهاش نمیتونه ما رو همراهی کنه ولی از دور کلی باهم دست تکون دادین و بوس رد و بدل کردین.
تو این ماه چند باری مراسم دعا رفتیم خونه زن عمو نجما و خاله مریم که اونجا با بچه ها کلی بازی کردی و خوش گذروندی
عزیز دلم ان شاء الله که همیشه به شادی و خوشی اوقاتت سپری بشه
عاشقتیم یه عالمـــــــــــــــه