هيراد جونهيراد جون، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره

يكي يدونه - هيراد دردونه

27 ماهگی هیــــــــــــــراد مـــــــــا

1393/8/14 0:20
1,277 بازدید
اشتراک گذاری

 

 فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز    فونت زيبا ساز

 

 

 

ماهه شد

عشق ما دیگه 27 ماهه شده و واقعاً دلمون برای لحظه لحظه هایی که با هم بودیم و هستیم و خواهیم بود میتپه

ناناز کوچولو شاهکارهایی که داری تعداد اونها زیاد شده و نمیدونم از کجا برات بنویسم و شایدم بعضی از اونها از قلم بیوفته اما تا اونجا که میتونم برای یکی یدونه خودم مینویسم.

  • این روز ها خیلی خوشگل حرف میزنی و وقتی از کلمه جدیدی استفاده میکنی و یا طوری تلفظ میکنی که ما متوجه نمیشیم خیلی خوشگل اونو تک تک ادا میکنی تا ما به کلمه پی ببریم و هر موقع که درست گفتیم میخندی و میگی آهــــــــان یعنی درسته
  • یه اتفاق بدی که برات افتاد (اوخر 26 ماهگی)بخیه خوردن ابروی خوشگلت بود که کلی عذاب کشیدیم تا بخیه زدن و یک کم حالت بهتر شد

بعد از 10 روز تونستیم ببریمت حمام

و بعد از حموم یه خواب ناززززززززززززز

  • وقتی مامان برای بعد از خوابت برات میخواد شیر موز آماده کنه با اون چشمهای خوابالوی خوشگلت میای و میگی کـــمــک یعنی میخوای به مامان کمک کنی تا آماده بشه برای همین موزها رو پوست میکنی و داخل مخلوط کن میذاری و مامان هم شیر اضافه میکنه و خودت مشتاق لحظه ای هستی که بهت بگم شروع و سریع دستت رو میذاری رو دکه و فشار میدی تا مخلوط کن روشن بشه و منو نگاه میکنی تا بهت بگم خوبه و شما دکمه خاموش رو بزنی و خیلی خوب تفاوت اونها رو میدونی و کلی میخندی و دست میزنی و لیوانها رو میاری تا شیر موز بریزم و بعد میگی بشینیم و عادت داری بری روی مبل و جلوی تلویزیون بشینی و بعد از تکه دادن همگی با هم و دور هم شیر موز بخوریم.

 

  • برای پیاده روی که میریم یه مقدار که راه میری میگی : خسته شدم و برای اینکه بیای تو بغل یا کولی

 

  • از جمله های جدیدت که به پاییز هم مربوط میشه : من انار دوست دارم ، والله
  • وقتی سوار ماشین میشیم بابا اجازه میده شما ماشین رو روشن کنی و برای همین صداش رو در میاری و میگی : اوپتیما میگه خِ خِ

  • با ماشین که از در پارکینگ میایم بیرون و از روی پستی و بلندی که رد میشیم شما میگی : اوپتیما میپره بیرون و خودت هم با یه جهش به سمت بالا میپری

  • وقتی میای خونه ،انگار شما رانندگی کردی و خسته شدی برای همین اینجوری از خودت پذیرایی میکنی

 

  • با حوری جون که میری حیاط تا سبزی تازه بچینی دوچرخه ات رو هم میاری و تا مامان سبزی بچینه شما هم ترب میچینی و میذاری پشت دوچرخه ات و میگی : بنزین زدم
  • با ماشین هایی که داری خیلی بازی میکنی و بعد از چند وقت میبری یه گوشه تو اتاقت و میگی : ماشین بنزین بزنه و خودت هم انگار داری باک ماشینت رو پر از بنزین میکنی
  • شبی که عمه سیمین بابا اینجا بود و مامانی چایی آورد برای همه نبات مینداختی تو چایی و اسم میبردی ، حوری جون ، مهدی ، عمه ، بابایی ،مامانی و...
  •  بازی کردن با عمه سیمین رو دوست داری و برخلاف خیلی از افراد که زیاد میبینی و تحویل نمیگیری - عمه سیمین رو هر موقع ببینی ارادت خاصی نسبت به او داری و اینم بخاطر اینه که برای بزرگتر ها احترام خاصی قائلی
  • یه روز که خونه مامان طلعت بودی و از چشم بقیه دور رفتی سراغ تخته دایی و روی برنامه ریزی ها و برنامه هاش جوجو و توماس کشیدی و بقیه اش رو هم خورشید خانم و اونقدر با ماژیک فشار دادی که نوک آن تو رفته و تخته پاک کن ش هم از دور خارج شده بود و دایی هم ......چیکار میتونه بکنه هیچــــــــــــــــــــی
  • شاهکاری که هیچوقت یادم نمیره : بابا رو خواب کردی و خودت پماد ابرو رو خواستی بزنیو اونوقت

 

  • یه موقع که داری کاری میکنی که میخوای من متوجه نشم و یا متوجه بشم و بخوای من نبینم نمیذاری بیام داخل اتاق و میگی نَیــــــــــــــا ، تو اتاق نَیــــــــــــــــا و وقتیه که میبینم کشوهات رو ریختی بیرون و اسباب بازیهات  رو وسط اتاق ریختی و هیچی دیگه ..........کاری از دستم بر نمیاد
  • وقتی میخوای دل کسی رو بدست بیاری خیلی خوشگل میخندی و میتونی براحتی ادای خنده رو به صورت مصنوعی در بیاری و ما هم یه عالمه کیف میکنیم.
  • یه بار که از دانشگاه اومدم شما رو مبل خوابیده بودی و به محض وارد شدنم چشمهای خوشگلت رو باز کردی و گفتی : حوری جون اداره بودی منم که بغلت میکنم و اونقدر میبوسمت تا سیر بشم هرچند که هیچوقت سیر نمیشم
  • گاهی دلت یهو تنگ میشه و قاب عکس خانوادگی رو میاریو تک تک نام میبری و میبوسی (عاشقتم با محبت)

  • یه وقتایی که مامان گوشی دستشه میای میگی : مامان نی نی و من برات کلیپهای بچه ها رو میذارم و کلی خوشحال میشی و روی پای من لم میدی و کلیپها رو نگاه میکنی.
  • وقتی مامان میخواد آبمیوه بگیره طبق معمول میای کمک و یکی یکی میوه ها رو میندازی و آبش رو میگیریم و بعد میریم دور هم میشینیم و آبمیوه میخوریم و یکی از عادتهای زیبات ، خوردن آبمیوه با نی هست که من عاشقشم
  • زمانیکه میری تو رختخواب و خوابت گرفته میگی : حوری جون شیر بریز و منم یه شیشه شیر میارم و شما تا آخر میخوری و شیشه خالی رو تو خواب میدی به من و میگی : حوری جون تموم شد
  • توی موبایل مامان عکسهای زیادی هست و میای میشینی رو پای مامان و میگی: عکس دایی ، محبوب ، مهدی و .... ببینم و خودت با انگشتهای ظریف و نازت ورق میزنی و عکسها رو نگاه میکنی.
  • صبح های جمعه برنامه کله پاچه براهه مخصوصا ً که این بار 2 تا قربونی هم داشتیم و یکی برای رد شدن خطر از هیراد جون بود و یکی هم برای ماشینی که گرفتیم و شما موقع خوردن کله پاچه هیچ موقع ما رو تنها نمیذاری و البته حلیم که خاله ملیکا خیلی خوشمزه درست میکنه و برای ما میفرسته که خودت میخوری .
  • موقع پیاده روی خانوادگی که میشه برای خودت دوست پیدا میکنی و میری وسط جمعیت به دنبال بچه های کم سن و سال مثل خودت

  • غذاهای خورشتی و یا آبدار رو دوست داری مخصوصاً آبگوشت و اگر هم آب یه خورشتی زیاد باشه بهش میگی سوپ و اونو میخوری و وقتی ته چین درست میکنم شما قبل از هرچیزی دونه دونه کشمش های اونو جدت میکنی و کشمش رو چه خام و چه با غذا خیلی دوست داری.
  • برای صبحانه معمولا دوست داری خامه مربا بخوری و گاهی کره مربا و البته اگه بخوای یک کم مامان رو سورپرایز کنی اونها رو با قاشق و بدون نون میخوری. البته همچنان فرنی با موز و قوتو به قوه خودش باقیه و خیلی دوست داری .

و البته میان وعده میوه به شیوه خودتمحبت

  • وقتی برای کمک به خاله محبوبه رفتیم تا اسباب کشی کنه شما اینقدر کمک کردی که هر از گاهی به خودت استراحتم میدادی

و وقتی میریم با عمو و خاله رستوران خیلی آقا منشانه میشینی و با خاله گپ میزنی

شب که میریم خونه مامان عمو احمد شما با علی و زهرا بازی میکنی و البته هانا و آوینا هم اونجا به ما ملحق شدن چون عید سید ها بود و مامان عمو احمد هم سیده هستندو عیدی گرفتیمچشمک

وقتی میریم بیرون دور بزنیم یه لحظه هم نمیشینی

 

  • برای خودت کاغذ میاری یا از ما میگیری و میگی: نقــــــــاشی بکشم و میای تا با هم بکشیم و از سوژه های مورد علاقه ات توماسه و میگی بکش و اولین خط رو که میکشیم مداد رو از ما میگیری و خط خطی میکنی و بقیه اش رو میخوای بکشی میگی توماسه.
  • عدد ها رو  تا 10 میشمری و میدونی بعد از هر عددی چیه 
  • وقتی به ساعت نگاه میکنم میگی : ساعت 32 اِ  و هر موقع چیزی میخریم میگیم چنده میگی :32
  • عادت کردی وقتی فروشگاه میریم برای خرید هرچیزی رو که بر میداری میری پیش صندوقدار و میگی : حساب یعنی باید برات قیمت اونو حساب کنه تا پول اونو بدی و گاهی کارت مامان یا بابا رو میگیری تا کارت بکشی یه چنین پسر فهمیده ای دارم من

 

  • بازی با مکعب رو خیلی دوست داری و دائم اونها رو روی هم میچینی و بعد فوت میکنی تا بریزه و کلی میخندی

  • عدد مورد علاقه ت 4 هست و وقتی میگیم یه نفر رو چند تا دوست داری میگی : 4 تا
  • با اینکه آذر ماه هست و هوا سرد ولی هنوزم صبحها با هم میریم دوش بگیری و یه کامیون مخصوص حمام داری که از شیر آب پر میکنی و میبری یه کنار خالی میکنی و کلی باهاش سرگرمی و البته وقتی موقع شستشو میشه خودت صابون میگیری و تنت رو صابونی میکنی تا بشوری و بعدش حسابی دست میکشی تا همه جا رو بشوری و موقع شامپو زدن هم یه مقدار شامپو میریزم کف دستت و خودت موهات رو ماساژ میدی و میشوری و تموم که شد میگی : بارون و اون موقع است که مامان دوش رو باز میکنه تابارون بیاد و هیرادم و تمیز بشوره 
  • موقع شستشو خودت پارچه خشک کن رو میاری و شلوارت رو در میاری و آماده برای نظافت میشی و بعد از شستشو هم خیلی اروم میخوابی تا مامان شما رو پوشک کنه و وقتی مامان میخواد پوشک رو بذاره زیرت خودتو از کمر بلند میکنی و بعد میذاری روی پوشک و میگی: خوبـــــــــــه ، عالیــــــــــه و گاهی میگی : هیراد ببنده و خودت میخوای که چسب پوشک رو ببندی.

 

  • خونه بابایی که میریم لم میدی روی مبل و میگی برائم ببینم و بابایی هم تسلیم میشه و بجای اخبار مجبوره کلاً برنامه کودک ببینه

گاهی دوربین و میگیری و چند تا شاهکار از خودت بجا میذاری

و البته ازاده ازادی

و تو باغچه مامان مهین سبزیکاری میکنی

بعضی وقتها که هوس کباب میکنی بابا از خدا خواسته میبره کبابی

و بعد از یه غذای توپ یه لم تو بغل بابا میچسبه

  • روز به روز شیرین زبون تر میشی و بزرگ شدنت نمود بیشتری پیدا میکنه مخصوصا وقتی که میخوای تو کارهای خونه کمک کنی و موقع غذا که میشه سفره میبری و قاشق و چنگال و نمکدون و .... خلاصه هر چی در توانت باشه میذاری تا کمک کنی و این مورد به خونه خودمون ختم نمیشه و شما هرجا که بری توی این مورد کمک میکنی
  • پول انداختن تو قلک رو خیلی دوست داری و برای همین کیف پول مامان یا بابا رو میاری و پول میگیری و میندازی توی قلک و وقتی یکی از قلک هات رو باز کردیم علاوه بر پولهایی که ریخته بودی خیلی چیزهای دیگه پیدا کردیم و کلی بابت وسایل داخل قلک ت خندیدیم.

 

  • برای نمایشگاه مبلمان رفته بودیم مصلی که شما کلی ذوق میکردی و مبل ها رو امتحان میکردی و هرجا میرفتی فروشنده ها رو به وجد کی اوردی و با اونها همبازی میشدی و میشستی رو مبل ها و میگفتی : خوبـــــــــــه و بادکنک هایی رو که میگرفتی با خودت می اوردی و گاهی رو زمین میکشیدی و همونجا بــــــــــــــــــوم میشد
  • تو مسافرت شمال یه ماشین چوبی دیدی که خوشت اومد و گرفتیم و یکی از اسباب بازیهای ثابت ت شده بود تا اینکه هوس کردی سوارش بشی و یه دور بزنی که ..........بلــــــــــــــــــــــه 

 

  • با اینکه هوا سرد شده هنوز بستنی از یادت نرفته و میگی : بستِنی بِده

توی 27 ماهگی برای اولین بار رفتی سمنان خونه دایی جعفر بابایی که خیلی خوب بود و اونجا هم دو تا دوست داشتی که با اونها بازی کنی و برای همین تلافی غریبی اول ورود به خونه رو جبران کردی.

خونه مامان مهین خیلی اروم اروم شروع میکنی و بعد دیگه بازیت گل میکنه و نمیای که بریم

اینم توپ مخصوص بازی و قل خوردن عزیز ماست

اینم یه مدل از نماز خوندن جنابعالیچشمک

  • این ماه مصادف شده با ماه محرم و ما هم روز اول رفتیم دیدن خاله گلی بابا مهدی و دایی ها هم اونجا بودن و کلی سرگرم شدی و تو حیاط گشتی و از اونجا هم رفتیم خونه بابا اکبرجون

وقتی برای نذری زرشک پاک میکردیم شما هم کلی به ما کمک میکردی و ذوق میکردی

وقتی برای مراسمها بیرون میرفتیم شما دست از شیر خوردن بر نمیداشتی

اینم از مراسم روز عاشورا

همه نماز ظهر عاشورا  میخونن و هیراد ...

و هوای سرد این روزها و گردش با ماشین و یاد گرفتی که روی شیشه ماشین هااااااااااااا کنی و با انگشتهای خوشگلت شکل بکشی و به مامان نشون بدی

و وقتی میرسیم خونه از خستگی خوابت میبره 

گاهی چون هوا سرد شده به بالکن یا پشت شیشه رضایت میدی 

از بس پسر قانعی هستی

بازی جدیدی یاد گرفتی و از انجامش کلی لذت میبری و اونم قایم موشک توی چمدونهچشمک

بعد از بازی غذا حسابی بهت مزه میده جیگر من

و البته یه خوای قیلولـــــــــــــــــــــه اونم به سبک جدید که دستهات رو میذاری زیر سرت 

 

 

پسندها (3)

نظرات (4)

خاله محبوبه
8 دی 93 19:20
عزیز خاله 27 ماهگیت مبارک باشه عشقم
کوثر
8 دی 93 19:22
___♥♥♥ __♥♥_♥♥آپم _♥♥___♥♥آپم _♥♥___♥♥_________♥♥♥♥آپم _♥♥___♥♥_______♥♥___♥♥♥♥آپم _♥♥__♥♥_______♥___♥♥___♥♥آپم __♥♥__♥______♥__♥♥__♥♥♥__♥♥آپم ___♥♥__♥____♥__♥♥_____♥♥__♥آپم ____♥♥_♥♥__♥♥_♥♥________♥♥آپم ____♥♥___♥♥__♥♥آپم ___♥___________♥آپم __♥_____________♥آپم _♥_____♥___♥____♥آپم _♥___///___@__\\__♥آپم _♥___\\\______///__♥آپم ___♥______W____♥آپم _____♥♥_____♥♥آپم _______♥♥♥♥♥آپم سلام اسم من کوثر هست خواهر وبرادر ندارم ولی وقتی چهره کودک شما را میبینم حس میکنم ابجی وبرادر منه راستی اگه دوست داشتید بیایید تبادل لینک کنیم خوشحال میشم
مامان فهیمه
9 دی 93 0:03
هیراد جونم بعد از کلی مدت دیدیمت دلمون واست تنگ شده بود خاله مامانی که کاراتو مینویسه یه جورایی مثله علی خودم هستی آخه همسن هم هستین تقریبا شما یک ماه و چند روز بزرگتری ماشالا.از دیدن عکسات خیلی کیف کردم و لذت بردم علی هم مثله خودت عاشقه خاک بازیه اما یه فرقی با تو داره آب بازی رو دوست داره ولی وقتی نوبت به شستن سر میشه اصلا همکاری نمیکنه.خوش به حاله مامانت که با این موضوع مشکلی نداره. یه چیزه دیگه هم که هست عاشقه شیری حتی توی مراسم تاسوعا و عاشورا هم درگیرشی نه خاله منم یه پست از علی دارم که دقیقا همینجوریه هیات اومده توی خونه ی خالم اینا و اون وسط هیات طبل به دست و لیوان شیر در اون یکی دست.
خاله ملیکا
13 دی 93 23:43
مبارکه مبارک 27 ماهگیت مبــــــــــــــــــــــــارک