25 ماهگی هیراد جونِ مامان و بابا
عشق ما 25 ماهه شد
روز به روز کارهای جدید یاد میگیری و ما رو ذوق زده میکنی
شروع 25 ماهگی شما همراه بود با مسافرت ما به سمت آلاشت و ساری و بابلسر ( سفر تابستانی ) و کلی با همدیگه خوش گذروندیم و شما باز هم دریا رفتی و کلی ذوق میکردی و بلند بلند اسمش رو صدا میزدی .
وقتی میریم خونه مامان طلعت شما یه ورقه از دایی میگیری و میگی نقاشی و بعد هم مداد ها و خودکارها رو میاری و شروع میکنی به نقاشی کشیدن و با هر چیزی که میکشی مامان و صدا میکنی تا نگاه کنه که پسر گل ش چطوری نقاشی کشیده و دائم میگی حوری جون نقاشی و مامان هم کلی برات غش و ضعف میره.
خونه مامان طلعت یه هاپو آبی پیدا کردی و سوارش میشی و انتظار داری که راه بره و دائم تو گوشش میگی تند تند یعنی با سرعت حرکت کنه و هاپو ناقلا هم گوشهاش خوب نمیشنوه.
وقتی خسته میشی اینقدر خوشگل میخوابی که نگو و نپرس و منم که طاقت نمیارم کنارت میخوابم و دائم شما رو بو میکنم و میبوسم آخه خیلی خوش بویی عزیز دلم
تو این ماه خوش یُمن ما یه عروسی داشتیم و برای همین با بابا اکبر و مامانی و دایی رفتیم عروسی سعید و مهدیه جون که خیلی خوش گذشت و بعد از عروسی هم رفتیم خونه دایی محسن پیش هانا جون و آوینا جون که کلی بازی کردین و نمیخوابیدین و کلی زحمت کشیدیم تا بتونیم شما ها رو بطور مجزا بخوابونیم
بازی جدید در ماه جدید (25 ماهگی) برچسب بازیه و اینجوریه که کلی برچسب بر میداری و میچسبونی روی صورت مامان و تعدادی هم روی دست و صورت خودت و ذوق میکنی و اَدا در میاری و دوباره برچسب ها رو می کنی و دوباره جابجا میکنی و اونقدر این کار رو انجام میدی که حسابی از این بازی سیر بشی
از بازیهای مورد علاقه ات منچ و مارو پله س که میای وسط بازی مامان و بابا میشینی و جیغ میکشی و دست میزنی و کلی به ما انرژی میدی و جدیداً هم تاس ها رو شما می اندازی و خودت هم بر میداری و دوباره تکرار میکنی
روزها داره یواش یواش خنک تر میشه و فرصت داریم تا عصر با همدیگه بریم پارک و بازی کنی ومامان طلعت و بابا اکبر هم ما رو همراهی میکنن و حسابی که بازی کردی ، وقتی به شما میگم بریم خونه ، خودت میای و دست مامان و میگیری تا بر گردیم خونه و اصلاً آویزون وسایل نمیشی و مامان و اذیت نمیکنی.
عزیز دلم چون داری یواش یواش می می رو ترک میکنی برای همین داری به خوابیدن روی پا و لالایی های مامان عادت میکنی و یه شیشه شیر میگیری دستت و با ولع می خوری و هر وقت که سیر شدی میگی شیر تموم یعنی دیگه نمی خورم و برای همین شیشه رو میدی به مامان و چشمهای نازت رو میبندی و خودت رو برای خوابیدن آماده میکنی.
وقتهایی که با بابایی میریم کافی شاپ و سفارش میدیم مثل بقیه خیلی شیک میشینی تا سفارش حاضر بشه و بخوری و دیگه اینور و اونور نمی چرخی و ما رو دنبال خودت نمی کشونی.
بعد از خوردن هم میگی : نووووووووووووشه جووووووونت
یکی از گردش های این ماه ، رفتن به سمت شهر فیروزکوه و ارجمند و آسور و لاسم بود و همه دسته جمعی رفتیم و خیلی خوش گذشت و شما با عمو رضا بابا کلی توی رودخونه با هم آب بازی کردین و بابامهدی و عمو رضا مسئول تهیه کبابها بودند و بقیه هم تدارکات و پشت صحنه بودن و در راه برگشت پیش یکی از دوستان بابا رفتیم و 2 گروه شدیم و خانمها با هم بودند و آقایون هم برای دیدن زمین و ... رفتند و هوا خنک و نسیم ملایم میومد و شما هم که کلی با توپ و آب بازی کردی و همه رو به نوعی خیس کردی و توپ رو میانداختی توی آب تا بگیریم و بدیم تا دوباره این کار رو تکرار کنی و از این بابت کلی ذوق میکردی.
غروب بود که برگشتیم و توی آبسرد استراحت کردیم و شما هم رفتی و توی پارک کلی بقول خودت سُرسُر بازی و تاب تاب بازی کردی و خاله ملیکا و دایی هم شما رو همراهی می کردن و خیلی دیر وقت بود که رسیدیم و بلافاصله رفتیم و خوابیدیم.
عزیز دلم 25 ماهگیت مبارک باشه ،ان شاء الله 120 سالگیت رو ببینیم و اون روز رو با هم جشن بگیریم
دوستت داریــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم یـــــــــــــــــــــــــــه عالمـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه