هيراد جونهيراد جون، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره

يكي يدونه - هيراد دردونه

25 ماهگی هیراد جونِ مامان و بابا

1393/6/14 23:57
1,562 بازدید
اشتراک گذاری

عشق ما 25 ماهه شد

 

 

Klik hier voor meer gratis plaatjesKlik hier voor meer gratis plaatjes

 

عشق ما Klik hier voor meer gratis plaatjesKlik hier voor meer gratis plaatjes ماهه شد 

روز به روز کارهای جدید یاد میگیری و ما رو ذوق زده میکنی 

شروع 25 ماهگی شما همراه بود با مسافرت ما به سمت آلاشت و ساری و بابلسر ( سفر تابستانی ) و کلی با همدیگه خوش گذروندیم و شما باز هم دریا رفتی و کلی ذوق میکردی و بلند بلند اسمش رو صدا میزدی .

وقتی میریم خونه مامان طلعت شما یه ورقه از دایی میگیری و میگی نقاشی و بعد هم مداد ها و خودکارها رو میاری و شروع میکنی به نقاشی کشیدن و با هر چیزی که میکشی مامان و صدا میکنی تا نگاه کنه که پسر گل ش چطوری نقاشی کشیده و دائم میگی حوری جون نقاشی و مامان هم کلی برات غش و ضعف میره.

 

خونه مامان طلعت یه هاپو آبی پیدا کردی و سوارش میشی و انتظار داری که راه بره و دائم تو گوشش میگی تند تند یعنی با سرعت حرکت کنه و هاپو ناقلا هم گوشهاش خوب نمیشنوه.چشمک

 

وقتی خسته میشی اینقدر خوشگل میخوابی که نگو و نپرس و منم که طاقت نمیارم کنارت میخوابم و دائم شما رو بو میکنم و میبوسم آخه خیلی خوش بویی عزیز دلممحبت

 

تو این ماه خوش یُمن ما یه عروسی داشتیم و برای همین با بابا اکبر و مامانی و دایی رفتیم عروسی سعید و مهدیه جون که خیلی خوش گذشت و بعد از عروسی هم رفتیم خونه دایی محسن پیش هانا جون و آوینا جون که کلی بازی کردین و نمیخوابیدین و کلی زحمت کشیدیم تا بتونیم شما ها رو بطور مجزا بخوابونیمچشمک

 

بازی جدید در ماه جدید (25 ماهگی) برچسب بازیه و اینجوریه که کلی برچسب بر میداری و میچسبونی روی صورت مامان و تعدادی هم روی دست و صورت خودت و ذوق میکنی و اَدا در میاری و دوباره برچسب ها رو می کنی و دوباره جابجا میکنی و اونقدر این کار رو انجام میدی که حسابی از این بازی سیر بشیزیبا

 

از بازیهای مورد علاقه ات منچ و مارو پله س که میای وسط بازی مامان و بابا میشینی و جیغ میکشی و دست میزنی و کلی به ما انرژی میدی و جدیداً هم تاس ها رو شما می اندازی و خودت هم بر میداری و دوباره تکرار میکنیبوس 

 

روزها داره یواش یواش خنک تر میشه و فرصت داریم تا عصر با همدیگه بریم پارک و بازی کنی ومامان طلعت و بابا اکبر هم ما رو همراهی میکنن و  حسابی که بازی کردی ، وقتی به شما میگم بریم خونه ، خودت میای و دست مامان و میگیری  تا بر گردیم خونه و اصلاً آویزون وسایل نمیشی و مامان و اذیت نمیکنی.محبت

عزیز دلم چون داری یواش یواش می می رو ترک میکنی برای همین داری به خوابیدن روی پا و لالایی های مامان عادت میکنی و یه شیشه شیر میگیری دستت و با ولع می خوری و هر وقت که سیر شدی میگی شیر تموم یعنی دیگه نمی خورم و برای همین شیشه رو میدی به مامان و چشمهای نازت رو میبندی و خودت رو برای خوابیدن آماده میکنی.

وقتهایی که با بابایی میریم کافی شاپ و سفارش میدیم مثل بقیه خیلی شیک میشینی تا سفارش حاضر بشه و بخوری و دیگه اینور و اونور نمی چرخی و ما رو دنبال خودت نمی کشونی.بغل

بعد از خوردن هم میگی : نووووووووووووشه جووووووونت محبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت

یکی از گردش های این ماه ، رفتن به سمت شهر فیروزکوه و ارجمند و آسور و لاسم بود و همه دسته جمعی رفتیم و خیلی خوش گذشت و شما با عمو رضا بابا کلی توی رودخونه با هم آب بازی کردین و بابامهدی و عمو رضا مسئول تهیه کبابها بودند و بقیه هم تدارکات و پشت صحنه بودن و در راه برگشت پیش یکی از دوستان بابا رفتیم و 2 گروه شدیم و خانمها با هم بودند و آقایون هم برای دیدن زمین و ... رفتند و هوا خنک و نسیم ملایم میومد و شما هم که کلی با توپ و آب بازی کردی و همه رو به نوعی خیس کردی و توپ رو میانداختی توی آب تا بگیریم و بدیم تا دوباره این کار رو تکرار کنی و از این بابت کلی ذوق میکردی.

غروب بود که برگشتیم و توی آبسرد استراحت کردیم و شما هم رفتی و توی پارک کلی  بقول خودت سُرسُر بازی و تاب تاب بازی کردی و خاله ملیکا و دایی هم شما رو همراهی می کردن و خیلی دیر وقت بود که رسیدیم و بلافاصله رفتیم و خوابیدیم.

 

عزیز دلم 25 ماهگیت مبارک باشه ،ان شاء الله 120 سالگیت رو ببینیم و اون روز رو با هم جشن بگیریم 

دوستت داریــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم یـــــــــــــــــــــــــــه عالمـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه

پسندها (1)

نظرات (1)

مامان فهیمه
7 مهر 93 15:46
25ماهگیت مبارک هیراد جونم.چه عکسای خوشگلی گرفتی انشالا همیشه به سفر وشادی