هيراد جونهيراد جون، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

يكي يدونه - هيراد دردونه

اگه بدوني اينجا چه خبره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

تصميم گرفتم تا اسباب بازيهايي رو كه داري برات  يادگاري بذارم كه بدوني چه چيزايي داشتي و داري امروز 1-9-92 (1سال و 3ماه و 17 روز) هست و نميدونم اين آيتم تا چه موقع دائما به روز ميشه   تبلك (چالوس) بولينگ(نمايشگاه مادروكودك) دوچرخه (مكه) عشق هيراد( توماس) خرگوش (مكه) وسايل حم (بدروم -تركيه)   بابانوئل (رم - ايتاليا) لاك پشت (ونيز - ايتاليا)چون شكننده بود تا اينجا چندتا از گلبرگهاش شكست عاشق اين اثرم (دوخت ك...
14 آذر 1392

ني ني پوشكي

مامان فداي پسر ناز بشه كه اينقدر جيگرشده اگه بدوني براي اينكه بدونيم به كدوم پوشك سازگاري، چه كارها كه نكرديم قبل از مشورت با پزشك خودمون شروع كرديم به مدل - مدل خريد انواع پوشك كه البته تجربه جالبي بود و هر دفعه يه جور - يه مدل - يه عطر و خلاصه شكلهاي متفاوت و برچشب هاي متنوع براي ابتداي كار يعني 0-6ماه تجربه كار با پمپرز رو داشتي كه خيلي خوب بود و طرحهاي اونم متفاوت بود ولي 6 ماه و كه گذشت از جان بي بي استفاده كرديم كه اونم امتحانش رو پس داد و جنسش خيلي عالي بود البته هراز گاهي هم مولفيكس كنارش ميومد. چند ماهي گذشت (حدود 9) كه پيشنهاداتي رسيد براي استفاده از مولفيكس و يكي از دانشجوهاي بابا هم كه با كارخانه ان در ارتب...
5 آذر 1392

15 ماهگي مهروي ما

يك ماه ديگه گذشت و پسرمون 15 ماهه شد پاشو از خواب بيدار شو كوچولو  خيلي خوشحاليم كه خدا پسر يكي يدونه و سالم و شاد و بانشاط بهمون داده عزيز دلم ديگه حسابي هنرمند شدي و كارهاي خارق العاده از خودت نشون ميدي(اخه از الان دنبال تميزي و نظم هستي گلم) هروقت بابا اكبر ميخواد بره رو تردميل شما زودتر از اون ميري تا كفشهاي بابايي رو بپوشي   بعضي موقع نميدونم از بازيهات بخندم يا نگران باشم جوجو  اخه مگه اينم شد كار كه شما انجامش ميدي عزيز دلم خيلي كار خوبي كردي ؟ اينجوري نگاه ميكني بلا سعي ميكني حرف بزني جديدا ميگي مامان و منم ميگم جان مامان و خوش...
21 آبان 1392

عيد قربان

عيد قربان سال گذشته 5-آبان-91 در تدارك آماده كردن جيگر مامان بوديم كه براي ختنه ببريم و عمه مهديه با دكتر هماهنگ كرد و قرار شد عصر بريم و براي همين عصر با مامان مهين و عمه مهديه رفتيم مطب دكتر حسين پناه(جراح) و قبل از ما هم مامان طلعت و بابا اكبر و دايي بنيامين اونجا بودند و وقتي جراحي شروع شد من و مامان مهين كه طاقت نمياورديم اومديم تو حياط ساختمان پزشكان و بقيه بالاسرت بودند و وقتي تموم شد شيربني رو كه براي دكتر گرفتيم داديم و همگي اومديم خونه مامان مهين كه عمو اكبر و خانواده هم اونجا بودند و مامان مهين شام آماده كرده بود كه همه دور هم بوديم و فقط پسرگلم بود كه بخاطر داروهاي بي حسي و مسكن خوابيده بود و اصلا حركت نميكردي براي همين همه ب...
20 آبان 1392

وبلاگ پر بازديد هيراد جون

عزيز دلم وقتي اسم وبلاگ ت رو جزو وبلاگهاي پر بازديد ديدم خيلي خوشحال شدم چون ديدم چقدر دوست پيدا كردي كه اينقدر مشتاقانه به وبلاگ ت سر زدند و دوستت دارند ميخوامت بوووووووس از اون لپاي خوشگلت 27-مهر-1392  اميدوارم هميشه همه چيز بر وفق مرادت باشه گلم از همه دوستانت هم ممنون ...
20 آبان 1392

این که میگویی یعنی ..........

در زبان انگلیسی: friend             (دوست) boy friend       (دوست پسر)  girl friend       (دوست دختر) best friend      (بهترین دوست) همشون بهendختم میشن یعنی همگی پایان دارن اما کلمه family(خانواده) به سه حرف ILYختم میشه مخفف I love you هست و خود family به معنای: father and mother i love you اما کلا باید بگم    we love you  ...
20 آبان 1392

اتاق هيراد

عشقم موقعي كه 5-4  ماهه بودي ما شروع كرديم به خريد سيسموني و حسابي بابايي و ماماني برات سنگ تموم گذاشتن هر دفعه با يك نفر ميرفتيم خريد و مامان طلعت پاي ثابت اين ماجرا بود يك بار با مامان مهين و عمه مهديه ،يك بار با خاله محبوبه و مليكا،يك بار با دايي بنيامين و گاهي هم فقط من و بابا و مامان طلعت قبل از اينكه خيلي سنگين بشم و نتونم حركت كنم با مشورت بزرگترها رفتيم براي خريد سيسموني و خيلي حس قشنگي بود و خيلي خوب بود وقتي بابا مهدي و مامان طلعت ميرفتن تو يه مغازه كلي وسيله برات ميخريدند و ميومدن و اصلا كاري نداشتن كه سري قبل هم برات خريديم يا نه اخه هر دوي اونا عاشقتن و دوست دارن بهترين ها مال شما باشه گلم زحمت چيدمان اتاق هم ...
20 آبان 1392

تولدت مبارك هيرادجونم

سلام عزیز دل مامان بالاخره تونستم امروز فرصت کنم تا از جشن تولدت که خیلی برای ما و همه خاطره انگیز بود بنویسم عزیز دلم ما تا لحظه آخر داشتیم سعی خودمون رو میکردیم تا بهترین تولد رو برات بگیریم همه برای جشن تولد با تم پوه و دوستان آماده میشن                               مامان طلعت اومده و مواظب شماست تا من بتونم خونه رو برای تولدت آماده کنم و مامان مهین هم اومد تا اونم تو تولدت سهیم باشه عزیزم خاله ملیکا از چند روز قبل شروع کرده و میاد و یکسری از کار...
20 آبان 1392

وقتي هيراد كوچك بود...

چقدر ناز و کوچولو بودی (١ماه و1روز) مامان مهین خیلی کمکمون کرد و خیلی مواظبت بود عزیز دلم ببین چقدرمموشی بودی   براي اينكه همه خانواده ها دور هم جمع بشيم در چهلمين روز تولد هيراد دور هم جمع شديم و جشن گرفتيم كه همه بودندبجز عمو اکبر وخانواده. همگي شام دورهم بوديم و بعد هم هداياي هيراد جونم و باز كرديم  ببخشید شما چیزی گفتید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ هيرادم تو يك(1) ماهگي 4/700 كيلو و قدت هم 58 سانتيمتر شده البته براي دو (2)ماهگيت هم پيشرفت خوبي داشتي وزن5/900 كيلو و قدت 61 سانتيمتر ه جوجوي ما ماماني منو تو 91/07/15 واكسن هپاتيت B بار دوم و سه گانه زدندو قطره فلج اطفال هم خوردي خيلي روز سختي ب...
18 آبان 1392