هيراد جونهيراد جون، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

يكي يدونه - هيراد دردونه

هشت ماهگي هيراد جون

عسل مامان 8 ماهه شده و ديگه ميتونه بشينه و با اسباب بازيهاش بازي كنه ، توي حمام توي وان ميشينه و آب بازي ميكنه .براي بار اول كه تنها توي وان گذاشتمت احساس كردم كه ترسيدي چون اصلا تكون نميخوردي،حتي با اسباب بازيهات هم بازي نميكردي. اسفند 91 شده و موقع خانه تكاني كه تو ساكتي و ميذاري تا مامان به كارهاش برسه.البته ناگفته نمونه که چندتا یارکمکی داره لثه ات ميخوارد و براي همين دائما انگشت دستت رو ميكشي روي لثه هات و دوردهانت پرشده جوشهاي ريز كه اذيتت ميكند. وقتي دستم را روبرويت ميگيرم آ آ  آ  آ   آ  ميگي و انگاري كه مسابقه زوووو شركت كردي. حتي زمانيكه جغجغه ات رو هم برايت تكان ميدهم همينطوري باهاش حرف ميزني جيگر ما...
18 آبان 1392

هفت ماهگي هيراد جون

جیگرطلام ،تودیگه میتونی یک کم بشینی و ما هم دورتادورت بالشت میذاریم تا نیوفتی. با خودت بازی میکنی و وقتی هم که خسته میشی تمام اسباب بازیهایت رو پرت میکنی. وقتی جغجغه هاتو تکان میدی خودت هم چشماتو میبندی و محکم این کاررو تکرار میکنی . خیلی فرنی رو دوست داری و حسابی با ولع میخوری.   وقتی عصبانی میشی پاهات رو به هم میسایی و اعتراض میکنی .فدات بشه مامان که اینقدر شیرینی     ماماني هفت ماهه شده و حسابي خوردني شدي از ان توپولوهايي كه ادم دوست داره گاز از اون ران و لپت بگيره اين ماه هم براي مراقبت رفتيم و اين بار وزن شما 9/300 و قدت هم 71 سانت شده كه همه  از وزن گ...
18 آبان 1392

پنج و شش ماهگي هيراد جون

 عزیز مامان 5 ماهه شدی و وروجک پسرطلام  تو ميتوني با صدا بخندي و ذوق بكني - بابا مهدي بهت تونسته نان بده و تو هم به لثه هات بكشي و طعم اونو بچشي. عزيزم تو ديگه ميتوني دست مامان و تو دستات بگيري و فشار بدي. عشقم زود از خواب بيدار مي شوي و بابا مهدي رو بدرقه ميكني همه حركات و كارهات رو دوست داريم هيراد عزيزم   عزيزم شش ماه از تولدت گذشته و نفس ما شدي تو زندگي الان وزنت 8/800 و قدت 70 سانت شده عشقم اين بار براي مراقبت مامان مهين اومد و باهم رفتيم براي واكسن و اعمال شش ماهگيت ايندفعه براي بار سوم قطره فلج اطفال خوردي و بعدش هم واكسن سه گانه و هپاتيت B داشتي هم به من و هم به م...
18 آبان 1392

سه و چهار ماهگي هيراد جون

عشق مامان حسابي ماه شدي و همه رو شيفته خودت كردي. بابا برات غش و ضعف ميره وقتي از در تو مياد و تو براش ميخندي و دست و پا تكون ميدي عزيزم و اون ذوق كردن هات منو كشته           هیراد مامانی تو سه ماهگی خودش کلمه ((بو))رو میگه چه موقع اعتراض و چه موقع خوشحالی. میتونه دست مامانو بگیره و فشار بده . عزیزمامان صبحها زود از خواب بیدار میشه (اخه میخواد وقتی باباش میره سرکار اونو بدرقه کنه) دستهای خوشگلت رو قربون   اولين بار هيراد جونم توي سه ماهگي رفت اتليه (باران) كه چند ماه عكس ماهش در سطح شهر بصورت پوستر بود - البته الانم هنوز هست عزيزم توي چها...
18 آبان 1392

ديدار اول پدربزرگها

در سومين روز تولدت ، پدربزرگها تونستند شما رو ببينند و اول رفتيم خونه بابا اكبر كه برايت قرباني كه تهيه ديده بود بدست قصاب سپرد و خاله مليكا و عمو رضا هم اونجا بودند كه شما رو ديدند.   بعد از آن رفتيم خونه بابا پرويز كه اونجا هم برايت  گوسفند قرباني كردند و شب اونجا بوديم و كيك تولد سه روزه بودنت رو اونجا فوت كرديم.عمو باقر و خانواده هم امدند. ...
18 آبان 1392

انتظار ورود ني ني

  روز 1391/05/14 (شنبه) ساعت 4 صبح همگي خونه دايي محسن بيداربوديم و همه در جنب و جوش حاضرشدن و رفتن به بيمارستان، هوا هنوز تاريك بود و از طرفي هم برق قطع شد و ما توي تاريكي لباس پوشيديم، خاله محبوبه و دایی بنیامین دائم در تماس بودند تا ما را همراهی کنند. رفتيم بيمارستان نجميه كه ساعت 6 صبح رسيديم. توي اتاق عمل از ترس بيهوش شدم و وقتي متوجه شدم كه هيرادجونم بدنيا اومده بود و صداي اذان توي اتاق عمل پيچيده بود و خانم دكتر موسيوند و ديگر اعضاء دائما دعا ميكردند و براي يك لحظه بود كه روي ماه هيراد جونم و بهم نشان دادند. ساعت 8:15 پسر ما بدنيا اومد . ني ني ما 3/800 كيلو بود و قدش هم 53 سانتيمتر بود كه ميگفتند قدش بلن...
18 آبان 1392

معني هيراد

هیراد یعنی دارای چهره شاد و یک نام فارسی ریشه دار است . از آنجا که نامی خوش آهنگ و دارای تلفظ آسان است  از سوی ایرانی دوستان و میهن پرستان برای نام پسران برگزیده شده است .       يعني : تني سالم و تندرست و ظاهري زيبا و شاداب يعني : ثرمايه و ثروت والدين در لغت نامه دهخدا : يعني: خوش رو و خندان   البته هيراد براي مامان حوريه و بابا مهدي يعني همه چيز ...
16 آبان 1392

دفتر خاطرات کودکی من

عشقم - عسلم - ماه من و همه وجودم من و بابایی برای شما یه دفترچه گرفته بودیم که تمام کارهاو اتفاقاتی رو که برات می افته رو توش بنویسیم و این کار رو هم کردیم مریم جون (زن دایی مامان) پیشنهاد کتاب خاطرات کودکی من رو داد و ما هم قرار شد بگیریم اما هر دفعه به دلیلی نشد اما بالاخره موفق شدیم و اونو خریدیم و با همدیگه داریم کاملش میکنیم اینو نوشتم چون  خیلی از دوستان و اقوام از این وبلاگ دیدن میکنند و ایده میگیرند و برای بچه های خودشون هم دلنوشته دارند برای همین خواستم از این موضوع هم خبر داشته باشند و اگر دوست داشتند این کار رو هم انجام بدن ( چون ما انجام دادیم   ...
7 آبان 1392

14 ماهگي عشق ما

نبات مامان و بابا 14 ماهگي ات مبارك گلم    البته     تولد دایی بنیامین هم مبارک چون هر دوتای شما عدد 14 رو دارید پشت سر میذارید و این هم برای ما خیلی خوش یمنه عزیزم                     عشق ما ،حسابي براي خودت مردي شدي و از هميشه بيشتر خواستني شدي شيرين كاريهاي جديدي انجام ميدي كه باعث ميشي همه بيشتر از قبل بهت وابسته بشن   عزيزم الان بهتر از هرموقع ديگه راه ميري و وقتي دنبالت ميكنيم خيلي سريع ميدوي و ميخندي   هرموقع خوشحال ميشي اوووو ميگي و دو تا...
29 مهر 1392

خاطرات تصويري مامان و بابا

عشق ما هميشه تو قلب مايي و همه دوستت دارن و ميدوني چطور خودتو تو دلها جا كني از اولين روزهاي تولدت انگشت اشاره ات يه جايي رو نشون ميده بايد بزرگ شي تا بپرسيم منظورت چي بوده و كجا بوده ؟ البته الانم هرچي رو كه ميخواي اون انگشت نازت رو مياري و به چيزي كه ميخواي اشاره ميكني   فداي اون انگشتهاي ظريفت بشم عسلم و اون نگاه خوشگلت به دوربين       هرچي ميپوشي و يا از اون استفاده ميكني بهت مياد جيگرم اين كه مي گويي يعني چه ؟ بوس يا گاز البته يه بوس تپل چون هنوز مرواريداي خوشگلت در نيومدن   پهلوووووووووووووونه پسرم ...
29 مهر 1392