عيد قربان
عيد قربان سال گذشته 5-آبان-91 در تدارك آماده كردن جيگر مامان بوديم كه براي ختنه ببريم و عمه مهديه با دكتر هماهنگ كرد و قرار شد عصر بريم و براي همين عصر با مامان مهين و عمه مهديه رفتيم مطب دكتر حسين پناه(جراح) و قبل از ما هم مامان طلعت و بابا اكبر و دايي بنيامين اونجا بودند و وقتي جراحي شروع شد من و مامان مهين كه طاقت نمياورديم اومديم تو حياط ساختمان پزشكان و بقيه بالاسرت بودند و وقتي تموم شد شيربني رو كه براي دكتر گرفتيم داديم و همگي اومديم خونه مامان مهين كه عمو اكبر و خانواده هم اونجا بودند و مامان مهين شام آماده كرده بود كه همه دور هم بوديم و فقط پسرگلم بود كه بخاطر داروهاي بي حسي و مسكن خوابيده بود و اصلا حركت نميكردي براي همين همه بالاسرت بودن تا ببينند كه كي ميتوني حركت كني و براي همين ما شب خونه مامان مهين و بابا پرويز بوديم و خدارو شكر اتفاقي نيوفتاد و تا صبح همه نوبتي كشيك ميداديم.
فدات بشم من كه بخاطر درد پستونك رو تند و تند ميمكيدي
دوستت داريم جيگر مامان
فردا كه از خواب بيدار شدي مثل يه شير مرد رفتار كردي مگه نه
عزيزم وقتي دردت ميگرفت و گريه ميكردي ما هم نميتونستيم تحمل كنيم
مامان هم پا به پاي تو
خيلي بهم سخت گذشت و دعا ميكردم ميتونستيم اين جراحي رو انجام نميداديم ولي نميشد.
براي اينكه درد يادت بره عمه خيلي باهات بازي ميكرد تا بخندي و ما هم با لبخندت شاد بشيم
بعد از يكي - دو روز تونستي بشيني و خيلي حالت بهتر شده خوشگل ما
و اينقدر خوب شدي كه بتوني يه خواب خوب داشته باشي و خوابهاي خوب هم ببيني
ما هم تصميم گرفتيم چون پسر خوبي بودي ببريمت دور بزنيم و براي همين رفتيم خونه عمو اكبر تا بتوني پيش موژان و مهيار باشي و بازي كني البته عمه هم بعد از ما رسيد
اينم از خواب عزيز دلم كه هميشه تو ماشين خوابه
اما اين عيد قربان 92
اين عيدهم خيلي خوش گذشت و همه دور هم بوديم و مامان مهين نهار دعوت كرده و ما هم اونجا رفتيم كه كلي با موژان و تارا بازي كردي و حسابي با مهيار گرم گرفتي و شوخي ميكردين
شب عيد قربان براي دومين بار رفتي عروسي (نرجس و ايمان) و وقتي حاضرشدي برات پاپيون زدم كه هنوز از در خونه بيرون نرفته بوديم كه آثاري از آن باقي نمونده بود و براي همين كروات رو برداشتم و توي راه كه خوابيده بودي اونو برات زدم و وقتي هم رسيدي بود ولي وقتي از پيش بابا اومدي پيشم ديگه خبري از كروات هم نبود
كلي عمو رضا و بابا ازت عكس گرفتند و كلي توي عروسي خوش گذروندي و بقول خودت ناناي كردي و حسابي با تيپي كه زدي دل همه رو بردي عزيزم - البته عكسهاي عمورضا و بابا هنوز بدستم نرسيده تا اينجا بذارم
شب قبل از عروسي با خاله مليكا لباسهاي فردا شب رو چك كرديم
لباس كه پوشيدي ميخواستي بري بيرون چون حاضر شده بودي و نميخواستي خونه بموني
اگه بدوني خاله مليكا چقدر تلاش كرد تا بتونيم يكجا ثابت نگهت داريم چون دائم راه ميري و يك دقيقه هم استراحت نميكني فدات شم