هيراد جونهيراد جون، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

يكي يدونه - هيراد دردونه

مسافرت به لزور و درياچه شورمست

عزيزم ما 92/5/3 با همديگه رفتيم به لزور ميدوني كجاست ؟ سمت فيروزكوه  و شهر ارجمند يه روستايي هست به اسم لزور كه توي چله تابستان هم هواي خنكي دارد انگار زير كولر گازي خوابيدي . شب اونجا خونه گرفته بوديم و خيلي بهت خوش گذشت و كلي بازي كردي و رنگ و روت باز شده بود. موقع رفتن كه خيلي خوشحال بودي       وقتي ماماني و بابايي زنگ ميزنن و حالتو ميپرسن حسابي خوشحال ميشي     وقتي برديمت چشمه كه اب صاف و زلالي مي اومد خيلي خوشحال بودي اما اب اونقدر سرد بود كه تو كه اب بازي دوست داري هم از اب فرار ميكردي         وقتي خسته مي شي حسابي چشما...
7 مرداد 1392

قدمهاي اول جوجوي مامان

هيراد جوجو ميتونه تو 12ماهگي چند قدمي رو برداره و از خودش خلاقيت بخرج ميده . عزيز دلم تو ميتوني تعادلت رو خودت حفظ كني و چند قدمي تا رسيدن به مامان گام برداري هنوز گفتن (( پوپ))‌ رو فراموش نكردي و موقع بيدار شدن و يا ديدن اطرافيان در لحظه اول پوپ رو ميگي هيرادم ، خيلي باحالي و اداهايي كه در مياري و خنده هات يك دنيا مي ارزه خيلي دوستت داريم عاشق ميوه هاي تابستاني هستي و دست هيچ كس را براي خوراكي رد نميكني     وقتي با بابايي رفتيم جاده هراز قرار شد بريم پلور تا براي اولين بار طعم ديزي سنگي رو بچشي (تير92     هرجا بابامهدي از ماشين پياده ميشه ،اونوقت كي مياد پشت فرمون ماشين:هيـــ...
27 تير 1392

11ماهگي مه روي مامان

اميدمامان الان 11 ماهه است .اونقدر خوردني و بانمك كه كلي باهاش سرگرم شدم. درطول هفته ميريم باغ بابا اكبر كه دارند تعميرات انجام ميدند و يا با بابايي ميريم جاده دماوند تا با هم باشيم و بگرديم. همسفر خوبي هستي يا بازي ميكني و يا ميخوابي و اذيتمون نميكني بووووووووووووووووووووووووووووووس پسر گلم   ...
19 تير 1392

ده ماهگي نفس مامان

نفس مامان 10 ماهه شده  و تلاش ميكنه تا چهاردست و پا راه بره و در ابتداي كار هرچه تلاش ميكنه بجاي حركت به جلو به عقب ميره . حسابي توي رختخواب دور ميزنه و از اين طرف به اون طرف ميره. به به گفتن و بابا رو ميدونه و هر از گاهي هم چند تا كلمه از خودش ميگه. ياد گرفته با دست خودش به دهانش بزنه و صداي آ آ آ آ آ در بياره . دوست داره با دستش براي بقيه هم بزنه تا آنها هم همين صدا رو در بيارند.       ...
19 تير 1392

عيدنوروز همراه با جيگر مامان

عشق مامان اولين عيدش ((عيدفطر)) بود. هيراد جونم اولين عيدنوروزش(1392) رو با ما بود و خيلي به همگي ما خوش گذشت. ميتوني بشيني ولي هنوز چهاردست وپا نمي روي ،خيلي خوب حركات رو انجام ميدي. بابامهدي قرار بود براي عيد موهاتو كوتاه كنه ولي آخرش هم اين كارو انجام نداد و با موهاي بلند سرسفره هفت سين اومدي.         ...
19 تير 1392

اگه گفتي ؟؟؟

هيراد جونم 17 روزه بودي كه دايي محسن ناخن هايت را براي اولين بار گرفت و به رسم هميشگي كه دايي اين كار رو ميكند چون دايي بنيامين كوچك بود اين كار رو به دايي محسن سپرديم . ...
15 تير 1392

اولين حمام عسل مامان

در هفتمين روز تولدت مامان مهين و عمه اومدند خونه مامان طلعت كه ما اونجا بوديم و همگي همكاري كردند كه عسل مامان و ببرند حمام . عزيزم هم با آب بازي هيچ مشكلي نداشتي و از اونجا معلوم شد كه با اين بخش (حمام)مشكلي نداري ...
15 تير 1392