هيراد جونهيراد جون، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره

يكي يدونه - هيراد دردونه

سه و چهار ماهگي هيراد جون

عشق مامان حسابي ماه شدي و همه رو شيفته خودت كردي. بابا برات غش و ضعف ميره وقتي از در تو مياد و تو براش ميخندي و دست و پا تكون ميدي عزيزم و اون ذوق كردن هات منو كشته           هیراد مامانی تو سه ماهگی خودش کلمه ((بو))رو میگه چه موقع اعتراض و چه موقع خوشحالی. میتونه دست مامانو بگیره و فشار بده . عزیزمامان صبحها زود از خواب بیدار میشه (اخه میخواد وقتی باباش میره سرکار اونو بدرقه کنه) دستهای خوشگلت رو قربون   اولين بار هيراد جونم توي سه ماهگي رفت اتليه (باران) كه چند ماه عكس ماهش در سطح شهر بصورت پوستر بود - البته الانم هنوز هست عزيزم توي چها...
18 آبان 1392

ديدار اول پدربزرگها

در سومين روز تولدت ، پدربزرگها تونستند شما رو ببينند و اول رفتيم خونه بابا اكبر كه برايت قرباني كه تهيه ديده بود بدست قصاب سپرد و خاله مليكا و عمو رضا هم اونجا بودند كه شما رو ديدند.   بعد از آن رفتيم خونه بابا پرويز كه اونجا هم برايت  گوسفند قرباني كردند و شب اونجا بوديم و كيك تولد سه روزه بودنت رو اونجا فوت كرديم.عمو باقر و خانواده هم امدند. ...
18 آبان 1392

انتظار ورود ني ني

  روز 1391/05/14 (شنبه) ساعت 4 صبح همگي خونه دايي محسن بيداربوديم و همه در جنب و جوش حاضرشدن و رفتن به بيمارستان، هوا هنوز تاريك بود و از طرفي هم برق قطع شد و ما توي تاريكي لباس پوشيديم، خاله محبوبه و دایی بنیامین دائم در تماس بودند تا ما را همراهی کنند. رفتيم بيمارستان نجميه كه ساعت 6 صبح رسيديم. توي اتاق عمل از ترس بيهوش شدم و وقتي متوجه شدم كه هيرادجونم بدنيا اومده بود و صداي اذان توي اتاق عمل پيچيده بود و خانم دكتر موسيوند و ديگر اعضاء دائما دعا ميكردند و براي يك لحظه بود كه روي ماه هيراد جونم و بهم نشان دادند. ساعت 8:15 پسر ما بدنيا اومد . ني ني ما 3/800 كيلو بود و قدش هم 53 سانتيمتر بود كه ميگفتند قدش بلن...
18 آبان 1392

معني هيراد

هیراد یعنی دارای چهره شاد و یک نام فارسی ریشه دار است . از آنجا که نامی خوش آهنگ و دارای تلفظ آسان است  از سوی ایرانی دوستان و میهن پرستان برای نام پسران برگزیده شده است .       يعني : تني سالم و تندرست و ظاهري زيبا و شاداب يعني : ثرمايه و ثروت والدين در لغت نامه دهخدا : يعني: خوش رو و خندان   البته هيراد براي مامان حوريه و بابا مهدي يعني همه چيز ...
16 آبان 1392

دفتر خاطرات کودکی من

عشقم - عسلم - ماه من و همه وجودم من و بابایی برای شما یه دفترچه گرفته بودیم که تمام کارهاو اتفاقاتی رو که برات می افته رو توش بنویسیم و این کار رو هم کردیم مریم جون (زن دایی مامان) پیشنهاد کتاب خاطرات کودکی من رو داد و ما هم قرار شد بگیریم اما هر دفعه به دلیلی نشد اما بالاخره موفق شدیم و اونو خریدیم و با همدیگه داریم کاملش میکنیم اینو نوشتم چون  خیلی از دوستان و اقوام از این وبلاگ دیدن میکنند و ایده میگیرند و برای بچه های خودشون هم دلنوشته دارند برای همین خواستم از این موضوع هم خبر داشته باشند و اگر دوست داشتند این کار رو هم انجام بدن ( چون ما انجام دادیم   ...
7 آبان 1392

14 ماهگي عشق ما

نبات مامان و بابا 14 ماهگي ات مبارك گلم    البته     تولد دایی بنیامین هم مبارک چون هر دوتای شما عدد 14 رو دارید پشت سر میذارید و این هم برای ما خیلی خوش یمنه عزیزم                     عشق ما ،حسابي براي خودت مردي شدي و از هميشه بيشتر خواستني شدي شيرين كاريهاي جديدي انجام ميدي كه باعث ميشي همه بيشتر از قبل بهت وابسته بشن   عزيزم الان بهتر از هرموقع ديگه راه ميري و وقتي دنبالت ميكنيم خيلي سريع ميدوي و ميخندي   هرموقع خوشحال ميشي اوووو ميگي و دو تا...
29 مهر 1392

خاطرات تصويري مامان و بابا

عشق ما هميشه تو قلب مايي و همه دوستت دارن و ميدوني چطور خودتو تو دلها جا كني از اولين روزهاي تولدت انگشت اشاره ات يه جايي رو نشون ميده بايد بزرگ شي تا بپرسيم منظورت چي بوده و كجا بوده ؟ البته الانم هرچي رو كه ميخواي اون انگشت نازت رو مياري و به چيزي كه ميخواي اشاره ميكني   فداي اون انگشتهاي ظريفت بشم عسلم و اون نگاه خوشگلت به دوربين       هرچي ميپوشي و يا از اون استفاده ميكني بهت مياد جيگرم اين كه مي گويي يعني چه ؟ بوس يا گاز البته يه بوس تپل چون هنوز مرواريداي خوشگلت در نيومدن   پهلوووووووووووووونه پسرم ...
29 مهر 1392

13 ماهگي هيراد جون

عزیزم یک ماه دیگه هم اومد و تو ١٣ ماهه شدی و کارهای جدید یاد گرفتی  هنوزم عاشق بازي با ماشين لياسشويي هستي و وقتي كه روشن هم هست ميري نزديك و داخل آن رو كه لباسها در حال چرخش هستند رو نگاه ميكني و كلي ذوق ميكني عزيزم ياد گرفتي كه سوت بزني و توپ رو پرتاب كني هنوزم توپ يا به قول خودت پوپ رو دوست داري و حتي زمانيكه برنامه كودك نگاه ميكني انواع اونو تو دستت ميگيري و پرت ميكني تا مامان هم بيكار نباشه اين صحنه رو خيلي دوست دارم وقتي كه يه چيزي ميخواي كه دستت نميرسه روي نوك انگشتانت مي ايستي و با تلاش ميخواي كه به خواسته ات برسي گاهي براي اينكه بخوابي از يك ترفند جديد استفاده ميكني و خيلي زود هم خواب ميري ...
28 مهر 1392

12ماهگي نبات مامان

شيرين ترين مزه تو زندگي ما هستي گلم 12 ماهه شدي و آخر12 ماهگي جشن تولدته كه توي ماه مبارك رمضان است. فعلا كه باسرعت چهاردست و پا ميري و توي روروئك سواري هم واقعا خبره شدي و هرطور بخواي حركت ميكني. شبها ساعت 11:30 تا12 ميخوابي و فردا معمولا 9:30 تا 10 بيدار ميشي .همه چيز مرتب و قانونمند. هرچيزي رو كه بخواي با تغيير صدا و اشاره متوجه مان ميكني. ميتوني با كمك بايستي و بعدشم خودت دستهايت رو رها ميكني تا بايستي . غذاهاي نرم رو دوست داري و از چيزي بدت نمياد و عاشق ميوه هستي.   وقتي چيزي ميخواي و به خواسته ات نمي رسي اونوقت : عشقم براي 12 ماهگيت هم با مامان طلعت رفتيم براي مراقبت و خيلي خوب رشد كردي و از قدو بالات م...
28 مهر 1392