هيراد جونهيراد جون، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

يكي يدونه - هيراد دردونه

نه ماهگي هيراد جونم

  عشق ماماني نه ماهه شده ، تو روروئك ميشيني و اول اروم آروم و بعد با سرعت حركت كردي گلم . اولين مسافرت خانوادگي رو با بابااكبر و مامان طلعت و دايي بنيامين رفتيم چالوس و كلاردشت و ... كه خيلي خوش گذشت چون وقتي داشتيم بر ميگشتيم دونه هاي مرواريديت داشت از لثه هات بيرون ميزد. اولين بار كه گذاشتيمت تو روروئك خاله مليكا و عمو رضا هم اينجا بودن و كلي تشويقت كرديم تا حركت كني و اونقدر سرو صدا شد كه نگو . ما از خودت بيشتر مشتاق بوديم و خودت با حيرت ما رو نگاه ميكردي  و زنگ زدم به عمه مهديه و مامان مهين كه بيان و اونا هم زود اومدن و راه رفتن عسلمون رو تو روروئك ديدن و خيلي شب خو...
28 مهر 1392

اولين مسافرت با هواپيما

عزيز دل مامان ،اولين مسافرت هوايي ات اواسط خرداد ماه 92 بود كه با خاله محبوبه و عمو احمد رفتيم كيش و خيلي خوب بود . هوا خيلي گرم نبود ولي وقتي مي اومديم تو خيابون قطره هاي آب بود كه از پيشوني و سرت ميچكيد. باغ پرندگان   دلفينها - كشتي يوناني - بازارهاي كيش و ......خيلي جاهاي ديگه رو ديدي . باهم براي جت اسكي رفتيم كه تو با خاله نشستي لب ساحل تا من و بابايي برگرديم . براي غواصي مي پرسيديم كه چند نفر از مربيان عكست رو براي فيس بوك خودشان گرفتند كه من هم نمونه اونو كه عينك زدي اينجا براي يادگاري برات ثبتش كردم. ...
21 مهر 1392

تولدت مبارك عزيزم

سلام عشقم يك سال پر از خاطره گذشت و تو الان يكساله شدي خيلي دوستت داريم و براي هر لحظه اي كه با ما هستي خدا رو شكر مي كنيم اينقدر زيبا شدي كه حتي وقتي كه خوابي من و بابايي نگات ميكنيم و حسابي محو تماشات ميشيم نبات مامان ،الان كه يك سال از بدنيا اومدنت گذشته مي بينم كه چه زود دير ميشه عزيزم چون تولدت 27 ماه رمضان سال 92 هست و ما نميتونيم در كنار بقيه شاديهامونو تقسيم كنيم تصميم گرفتيم تا روز جشن تولدت رو به يك هفته بعد از عيد سعيد فطر قرار بديم من و بابايي از خيلي وقت پيش داريم تدارك تولدت رو مي بينيم خاله ها هم مشغول انتخاب و پيشنهاد و ... هستند ، مامان مهين هم با زن عمو فرزانه براي اينكه شام چي تهيه ببينيم همفكري كرده و كمك ...
21 مهر 1392

تابستان هم رفت

عزيزم تابستان خوبي رو كنار هم گذرونديم كه پر از خاطره هاي خوب بود و مسافرتهاي عالي دوست دارم هميشه با هم باشيم و خيلي جاها رو با هم ببينيم خيلي خوش سفري و اصلا مامان و بابا رو اذيت نميكني هم پاي ما همه جا مياي و از مسافرت لذت ميبري امسال از شمال تا جنوب و رفتيم  : چالوس و آمل و فيروزكوه و ... تا كيش و البته مشهد هم كه جزو يكي از بهترين مسافرتهاي ما بود دعا ميكنيم كه سالهاي سال پر از سفرهاي خوب و عالي در كنار هم بريم بوووووووووووووووووووس از اون صورت ماهت ...
19 مهر 1392

روز جهاني كودك مبارك باشه

هيراد عزيزم روز جهاني كودك بر شما و دوستانت مبارك باشه روز جهاني كودك هم به عزيزم خوش گذشت هم به ما چون با هم رفتيم بيرون و كلي خوش گذرونديم و كلي بازي كرديم اميدوارم هر روزت پر از شادي و نشاط باشه عسلم   روز کودک است.کاش کودک بودم ! در بستر تنهاییام ، کـسی لالایی كودكانه می خواند برایم-ماهان جون-   ...
18 مهر 1392

نمايشگاه احیای سنتهای مردمان کویر

روز جمعه نمايشگاه  آئین های سنتی و صنایع دستی از تمام وسايل سنتي و آداب و رسوم ايل هاي مختلف برگزار شد كه ما هم همراه خاله مليكا رفتيم و خيلي خوش گذشت. اونجا علاوه بر افرادی که لباسهای محلی پوشیده بودند میتوانستی تمام ادوات و ابزار آلات سنتی رو ببینی البته در قسمتی از این محل غرفه هایی بود که نان محلی ، مواد غذایی محلی و... داشتند و به همه افراد بازدید کننده اش محلی میدادند. در گوشه دیگر نمایشگاه ساربانان همراه با شترها بودند که بچه های زیادی آنجا جمع شده بودند که عزیز دلم برای اولین بار از نزدیک شتر رو دید.   ...
15 مهر 1392

نمايشگاه مادر - كودك - نوزاد MBC

هيراد جونم ما 1392/06/20 براي امتحان جامع مامان رفته بوديم دانشگاه و بعد از آن رفتيم براي نمايشگاه مادر و كودك كه در محل نمايشگاه بين المللي برگزار شد و از وقتي وارد نمايشگاه شديم خواب بودي ولي به اواسط آن كه رسيديم بيدار شدي و كلي بهت خوش گذشت و كلي بادكنك بهت هديه دادند و كتاب و .... تو غرفه ني ني سايت كه رسيديم كلاس آموزش ماساژ بود و من استفاده كردم و تو بابايي هم رفتيد پيش باب اسفنجي و عكس انداختيد        وقتی داشتیم میومدیم خونه بابا تو راه ایستاد تا قند عسلمون یک کم بازی کنه و عشقم اونقدر بازی کرد که تو راه برگشت ........ و حتی وقتی رسیدیم خونه باز هم لالا بودی فدای اون چه...
15 مهر 1392

اولين سفرمشهد عسل مامان

عزيزم بعد از تولدت و جمع و جور كردن كارها آماده شديم تا به مدت چند روز بريم مشهد تا هم شما زيارت كنيد و هم سياحت وقتي براي سوار شدن به هواپيما ميرفتيم خيلي خوشحال بودي البته يك سال قبل كه تازه 10 روزت شده بود هم دعوت شده بوديم ولي چون خيلي كوچولو بودي نتونستيم برويم و بابا مهدي تنها رفت. وقتي براي رفتن به حرم ميومديم خوشحال بودي و به همه دست تكان ميدادي و ميخنديدي براي همين توي مسير هميشه دوستان زيادي پيدا ميكردي -البته تو هر سن و سالي   چند باري هم فرصت شد تا چند تا بازار سربزنيم و بگرديم مثل الماس شرق و بازار رضا و ...   توي يكي از مراكز خريد از بازي كه بچه ها ميكردن خوشت اومد و بابايي هم شما رو برد تا س...
1 مهر 1392