هيراد جونهيراد جون، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره

يكي يدونه - هيراد دردونه

انتظار ورود ني ني

1392/8/18 19:53
1,709 بازدید
اشتراک گذاری

هيراد يك روزه

  روز 1391/05/14 (شنبه) ساعت 4 صبح همگي خونه دايي محسن بيداربوديم و همه در جنب و جوش

حاضرشدن و رفتن به بيمارستان، هوا هنوز تاريك بود و از طرفي هم برق قطع شد و ما توي تاريكي لباس

پوشيديم، خاله محبوبه و دایی بنیامین دائم در تماس بودند تا ما را همراهی کنند. رفتيم بيمارستان نجميه

كه ساعت 6 صبح رسيديم.

توي اتاق عمل از ترس بيهوش شدم و وقتي متوجه شدم كه هيرادجونم بدنيا اومده بود و صداي اذان توي

اتاق عمل پيچيده بود و خانم دكتر موسيوند و ديگر اعضاء دائما دعا ميكردند و براي يك لحظه بود كه روي

ماه هيراد جونم و بهم نشان دادند. ساعت 8:15 پسر ما بدنيا اومد .

تولد

ني ني ما 3/800 كيلو بود و قدش هم 53 سانتيمتر بود كه ميگفتند قدش بلند است.

ماماني هيراد و برد تا بابا مهدي هم اونو ببينه. هيرادم كسانيكه تو بيمارستان منتظر تولدت بودند:

بابامهدي - مامان طلعت - دايي محسن -خاله محبوبه - عمه مهديه - دايي بنيامين و زندايي عهديه بودند.

كساني هم كه بلافاصله زنگ زدند تا ببينند پسر نازمون چطوره :

بابا اكبر و بابا پرويز - خاله مليكا -دايي امير - عمه شهناز و دوستاي مامان(هما.ش - مريم.ف -مريم.خ )

كساني هم كه براي ملاقات اومدند تا به ما سر بزنند:

مامان مهين - دايي محسن و خانواده - عمو باقر و خانواده - خاله محبوبه - دايي بنيامين بودن

2روز

عزيزم روز اول كه تو بيمارستان بوديم واكسن بدو تولد و هپاتيت B و ب.ث.ژ  رو زدند و روز دوم هم MMR

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

امید ما
13 مهر 92 22:24
سلام نانازی خیلی خیلی خوش اومدی ان شاء الله در پناه خدا و زیر سایه پدر و مادر سالم و سلامت باشی