انتظار ورود ني ني
روز 1391/05/14 (شنبه) ساعت 4 صبح همگي خونه دايي محسن بيداربوديم و همه در جنب و جوش
حاضرشدن و رفتن به بيمارستان، هوا هنوز تاريك بود و از طرفي هم برق قطع شد و ما توي تاريكي لباس
پوشيديم، خاله محبوبه و دایی بنیامین دائم در تماس بودند تا ما را همراهی کنند. رفتيم بيمارستان نجميه
كه ساعت 6 صبح رسيديم.
توي اتاق عمل از ترس بيهوش شدم و وقتي متوجه شدم كه هيرادجونم بدنيا اومده بود و صداي اذان توي
اتاق عمل پيچيده بود و خانم دكتر موسيوند و ديگر اعضاء دائما دعا ميكردند و براي يك لحظه بود كه روي
ماه هيراد جونم و بهم نشان دادند. ساعت 8:15 پسر ما بدنيا اومد .
ني ني ما 3/800 كيلو بود و قدش هم 53 سانتيمتر بود كه ميگفتند قدش بلند است.
ماماني هيراد و برد تا بابا مهدي هم اونو ببينه. هيرادم كسانيكه تو بيمارستان منتظر تولدت بودند:
بابامهدي - مامان طلعت - دايي محسن -خاله محبوبه - عمه مهديه - دايي بنيامين و زندايي عهديه بودند.
كساني هم كه بلافاصله زنگ زدند تا ببينند پسر نازمون چطوره :
بابا اكبر و بابا پرويز - خاله مليكا -دايي امير - عمه شهناز و دوستاي مامان(هما.ش - مريم.ف -مريم.خ )
كساني هم كه براي ملاقات اومدند تا به ما سر بزنند:
مامان مهين - دايي محسن و خانواده - عمو باقر و خانواده - خاله محبوبه - دايي بنيامين بودن
عزيزم روز اول كه تو بيمارستان بوديم واكسن بدو تولد و هپاتيت B و ب.ث.ژ رو زدند و روز دوم هم MMR