هيراد جونهيراد جون، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره

يكي يدونه - هيراد دردونه

28 ماهگی هیرادم

یکی یدونه ما 28 ماهه شد و ما خدا رو هزاران بار شکر میکنیم که چنین نعمت بزرگی رو به ما عطا کرده و با تمام وجود دوستت د اریم عزیزم   یه ماهه دیگه بزرگتر شدی و کارهایی که انجام میدی هم، کامل تر و بهتر میشه و البته حرف زدنت که دیگه حرف نداره   عشق مامان این ماهت رو دوباره با درس و تحصیل و دانشگاه شروع کردی ،چون با مامان و بابایی رفتیم دانشگاه تهران برای سمینار مامان و شرکت در انجمن آسیب شناسی و کلی با هم توی دانشگاه قدم زدیم و تو راهرو ها میدوی و ما هم با شما میایم . وقتی با هم وارد سالن کنفرانس شدی خیلی آقا وار هیچی نگفتی و توی یه فرصت مناسب از جلسه اومدی بیرون  برای هواخوری.     بعد از دا...
14 آذر 1393

27 ماهگی هیــــــــــــــراد مـــــــــا

               ماهه شد عشق ما دیگه 27 ماهه شده و واقعاً دلمون برای لحظه لحظه هایی که با هم بودیم و هستیم و خواهیم بود میتپه ناناز کوچولو شاهکارهایی که داری تعداد اونها زیاد شده و نمیدونم از کجا برات بنویسم و شایدم بعضی از اونها از قلم بیوفته اما تا اونجا که میتونم برای یکی یدونه خودم مینویسم. این روز ها خیلی خوشگل حرف میزنی و وقتی از کلمه جدیدی استفاده میکنی و یا طوری تلفظ میکنی که ما متوجه نمیشیم خیلی خوشگل اونو تک تک ادا میکنی تا ما به کلمه پی ببریم و هر موقع که درست گفتیم میخندی و میگی آهــــــــان یعنی درسته یه اتفاق بدی که برات افتاد (اوخر 26 ماهگی)...
14 آبان 1393

26 ماهگی مرد کوچک ما (سفر تابستانی)

    گل پسرم     ماهگیت   مبارک عزیز دلم امسال برای ما اونقدر خوش یمن و با برکت بوده و این همه ش  بخاطر وجود شماست که به زندگی ما رنگ و بوی تازه ای دادی . عشق من این  سومین  مسافرت ما به شمال است و این بار البته شهر ساری . این بار یهو تصمیم گرفتیم بیایم و وسایل رو حاضر کردیم و خیلی زود راه افتادیم و مسیر خیلی شلوغ بود و کلی ترافیک و جاده رو یکطرفه کردن و خوشبختانه به سمت ما و برای همین کمتر توی ترافیک معطل شدیم و چون از جاده فیروزکوه رفتیم سر راه از پل سفید گذشتیم و بعد از آن تابلوی آلاشت رو دیدیم و تصمیم گرفتیم تا آلاشت رو هم ببینی...
14 مهر 1393

25 ماهگی هیراد جونِ مامان و بابا

عشق ما 25 ماهه شد       عشق ما  ماهه شد  روز به روز کارهای جدید یاد میگیری و ما رو ذوق زده میکنی  شروع 25 ماهگی شما همراه بود با مسافرت ما به سمت آلاشت و ساری و بابلسر ( سفر تابستانی ) و کلی با همدیگه خوش گذروندیم و شما باز هم دریا رفتی و کلی ذوق میکردی و بلند بلند اسمش رو صدا میزدی . وقتی میریم خونه مامان طلعت شما یه ورقه از دایی میگیری و میگی نقاشی و بعد هم مداد ها و خودکارها رو میاری و شروع میکنی به نقاشی کشیدن و با هر چیزی که میکشی مامان و صدا میکنی تا نگاه کنه که پسر گل ش چطوری نقاشی کشیده و دائم میگی حوری جون نقاشی و مامان هم کلی برات غش و ضعف میره. ...
14 شهريور 1393

تولدت مبارک عزیز دلم

  امروز یکی از بهترین روزهای عمرمنه چون پسرم 2 ساله شده و من با تمام وجود عاشقشم پسرم امسال تولدت عالی بود و همونطور که دلم میخواست شد عشقم امسال تصمیم گرفتیم از بین تم ها تم بره ناقلا رو برای تولدت انتخاب کنیم  عزیزم امسال مامان و بابا مثل همیشه برات کلی آرزوهای خوب خوب دارن و تمام تلاش خودمون و کردیم که بهت خوش بگذره مبارک باشه آقای خوشتیپ من نگاهای خوشگلت و قربون این بار برای شام تصمیم گرفتم که ته چین مخصوص بپزیم و برای همین مامان مهین و زن عمو فرزانه زحمت کشیدند که مثل همیشه عالی بود.   ...
14 مرداد 1393

24 ماهگی میوه دلم

  جونم     ماهگیت مبارک عزیزدل ما 24 ماهه شد مبارکت باشه جیگرطلام این ماه هم خیلی عالی بود و در ابتدای این ماه خاله محبوبه و عمو احمد اومدن خونه ما و شما یواش یواش شروع کردی به بازی تا اینکه موقع رفتن نمیذاشتی برن و برای اینکه اونا رو معطل کنی از این مبل به اون مبل میبردی و هر دفعه میگفتی یه جا بشینن و بالاخره رضایت دادی بریم و از تراس بیرون رو نگاه کنیم و وقتی از بالا دیدی خاله داره میره میخواستی خودت رو بندازی تو بغلش. نفس جونم وقتی با هم هستیم میریم پیاده روی و شما عاشق گردش بیرونی و برنامه هر عصر اینه که با هم پیاده روی کنیم و هرشبی هم که بیرون میریم مامان لباس خوشگل ...
14 مرداد 1393

لغت نامه هیراد جون

لغت نامه پسمل من عزیز دل مامان دیگه داره حرف میزنه و همه به راحتی میدونن چی میگی مخصوصاً نزدیکان ما . کلماتی که میگی خیلی زیاد شده و اکثراً کلمات رو صحیح میگی مگر اینکه خیلی سخت باشه هیـــــــــــــراد = دیگه اسم قشنگت رو کامل میگی ،فقط وقتی هول میشی برای انجام کاری میگی هــــــی   ته دیگ = عزیزم اونقدر بهش علاقه داری که قبل از کلمه غذا یا حتی غذا خوردن به فکر ته دیگی بنزین = هرموقع میریم پمپ بنزین و یا از کنار آن رد میشویم دائم تکرار میکنی پاندا = وقتی برنامه کودک پاندا کونگ فو کار رو نگاه میکنی دائم میگی پانــــــــــــــــــــــدا سلطان = وقتی در برنامه کودک شیر میبینی میگی سلطان سبز = وقتی چمن ی...
28 تير 1393