20ماهگي هيراد جون
هیــــــــــــــــــــــــــراد جونم
ماهگيت مبارك
هيراد جونم 20 ماهه شده و اين ماه رو با سختي شروع كردي چون يه كم تنت گرم بود و ما فكر كرديم از جنب و جوشه ولي نه خير از سرماخوردگيه كه داره شروع ميشه
عزيز دلم با آغاز 20 ماهگي تب شديدي كردي كه 3-2 روزي طول كشيد و با اينكه قبل از وقوع برديمت دكتر ولي با اين حال شما تب بدي كردي كه من و بابا شروع كرديم به برنامه ريزي براي دادن داروها و خدا رو شكر چون خيلي زود اقدام كرديم خيلي زود خوب شدي و راه افتادي البته فرصت رو غنيمت دونستي و 2تا دندون هم در آوردي
عزیزم یه عادت قشنگ داری و اونم اینه که موقع نهار و شام و عصرونه باید همه دور هم باشیم و اگه هر کی نباشه اونقدر صداش میکنی و میگی بی تا بیاد و بشینه
عشق ما
هنوزم كارهای خونه تکونی ادامه داره و چون كارهاي اصلي تموم شده براي همين خيلي خيالم راحته و بابا هم به كارهاش ميرسه و براي كلاسهاي دانشگاه هم چون دانشجوها نيومدن براي همين فرصت بيشتري رو با شما هستم و خيلي خوبه - فرصت ميكنيم با هم بريم بيرون و بقول خودت دور بزنيم و از هر بلندي بالا ميري و قل مي خوري و مياي پايين و هر سراشيبي رو ميخواي چندين بار امتحان كني
نفسم
وقتی میرسیم خونه بابا اکبر روزنامه هاش رو میگیری و نقاشی میکشی
و البته بعد از نقاشی یه استراحت لازمه
آخه مادر من باید روی مبل بشینی نه دسته مبل - البته با گوشی مامانی که از دستت نمی افته
اینم یه جورشه
چند روزي با مامان طلعت بوديم و خيلي جالب بود كه دائم دنبالش ميرفتي و ميگي ط-ط و ماماني هم كلي ذوق ميكنه و با هم تو حياط قدم ميزنيد و كلي چيز به هم ميگيد و ماماني عاشق بازي كردن و قدم زدن با شماست و دوست داره دائم با هم باشيدو آب بازي جزو بازيهاي اصلي محسوب ميشه
وقتي ميريم خونه خاله مليكا ، عمو رضا و دايي براي شما حلقه ميارن تا بازي كني و شما كلي ميخندي و قهقهه ميزني جيگرم كه همه با شادي شما كلي خوشحال ميشن
وقتی برات ذرت و قارچ درست میکنم خیلی دوست داری و خودت اون و میخوری و نیازی به کمک نداری
و البته به آقا شیره هم تعارف میکنی
با هر آهنگي كه از تلويزيون پخش ميشه خودت و تكون ميدي و اصلا مهم نيست كه آهنگ شاد باشه يا... وفقط كافيه همه همراهي كنن و دست بزنن و يا تشويقت كنن تا شما ادامه بدي
مامان كلي گل خريده و اونها رو روي پله ها چيده و تعدادي از گلدونها رو هم آورديم تو خونه و شما از كنار آنها كه رد ميشي دست روي برگها ميكشي و ميگي ناز - ناز
عاشق اون خنده های خوشگلت م من
وقتي از كنار گلها رد ميشي و پروانه ها رو ميبيني پشت سر هم ميگي پر - پر و اونها رو صدا ميكني
با وسايل و اسباب بازيهاي كنترلي بازي ميكني و هر قطعه اش رو كه جدا ميكني ميگي كند و ماشين كنترلي رو فقط عقب هدايت ميكني و يه جهت رو كامل انجام ميدي
وقتی با مامانی و بابایی میریم باغ بالاکلی کیف میکنی و از محیط استفاده میبری مخصوصا که شکوفه ها در اومدن
عزیزم از اون بوووووووووووووووووسهایی که عاشقشم
20 ماهگي نفسم مصادف شده با عيد نوروز و خيلي بهت خوش ميگذره و از اولين روز مشغول گردش و بازي و عيدي گرفتن شدي
موقع سال تحويل كنار هم بوديم پای سفره هفت سین و شمع روشن كرديم و كنار هم نشستيم و برای همدیگه دعا کردیم و شما هم لباس نو پوشيده بودي و هر سه نفرمون آماده براي اينكه سال جديد رو با هم شروع كنيم (عکسها رو حتماً برات اینجا ثبت میکنم پسرم)
امیدوارم امسال و هر سال رو با هفت سین :
سلامتی
سرور
سروری
سالاری
سرافرازی
سربلندی
و سعادت
به پایان برسونی
سال قبل اين موقع نميتونستي بشيني و بايد حتما مواظبت مي بودم تا نيوفتي و به مرور زمان بهتر شدي اما امسال مرد كوچولوي ما هستي و حسابي ورجه وورجه ميكني و ميدوي و بازي ميكني،خيلي خدا رو شكر ميكنيم كه ميتونيم اين روزهاي قشنگ رو ببينيم .
بعد از تحويل شدن سال جديد 1393 رفتيم خونه بابا پرويز و شما ياد گرفتي ميگي عيـــد مُ و همه رو خوشحال ميكني و بعد از شام رفتيم خونه بابا اكبر و دايي و خاله هم بودند و تا ديروقت اونجا بوديم و وقتي بر ميگشتيم خونه شما خوابيدي.
روز اول با عیددیدنی شروع شد و وقتی بابا اكبر رو می بینی خيلي خوشگل بهش ميگي ابـــــر
روزها میگذره و شما روز به روز شیرین تر میشی و کلی از هم چیزای جدید یاد میگیریم
دوره این ماه خونه خاله ملیکا میریم و کلی مهمون اونجاست که شما سرگرم بشی
دایی ها و خاله و بچه های آنها همه جمع اند و ما هم رفتیم و خاله مح هم با عمو احمد اومدند و خداحافظی مهمونی سفربه خانه خدا رو توی همون جمع با همه داشتند وموقع رفتن از خاله دل نمیکندی و برای همین تا لحظه آخر بدرقه کردی
عصری آمدیم خونه که مهمان ها آمدند و هانا و آوینا جونم بودند که شمابا هانا بازی کردی و وقتی اسمش رو صدا میکنی و به هر دوتا دختر دایی هامیگی نی نی و آتنا هم البته بنده خدا جزو نی نی ها حساب میکنی و وقتی میخوای صداش کنی یا میگی نی نی و یا آت
اخر هفته رفتیم خونه باغ بابا اکبرو هر کاری که دوست داری انجام میدی مخصوصا کشاورزی و گلها رو آب میدی و میگی گل و سبزی ها رو میکنی و ذوق میکنی ومیگی سبز و با دایی دور تا دور خونه گشت میزنی و دائم صدات میاد که میگی داااااااااااااااااا
امروز که 1سال و 7 ماه و 26 روزت شده عصری خونه دایی محسن رفتیم و هانا و آوینا جون و دیدیم و از اونجا رفتیم خونه دایی امیر و تا آخر شب با دایی و ایلیا و بقیه سرگرم بودی و کلی قر کمر میومدی و بالاو پایین میرفتی و قبل از همه هم خوابیدی
عزیز دلم هر موقع که سوار ماشین و با بابا میریم بیرون کلی این طرف و اونطرف رو نگاه میکنی و به هر ماشینی که رد میشه میگی آن ن ن
عشق مامان امروز سومین سیزده بدری هست که با هم هستیم وبا هم رفتیم خونه باغ بابایی و مامانی نهار آماده کرده بود و بابایی هم برنامه کباب رو براه کرد و بابا بِ بی هم چایی ذغالی رو اماده کرد و خلاصه کلی بالا و پایین می پریدی و همه رو به نوبت صدا می زدی که با هات همراهی کنن و هر موقع تشویقت میکنیم خودت هم دست میزنی و خودت رو تشویق میکنی و وقتی همه با هم میگیم هیراد - هیراد شما هم سرت رو تکون میدی و دست های کوچولوت رو مثل شعار دادن تکون میدی.
عصری آش پختیم که البته بهش میگی سوپ و بعد از اینکه بهت گفتیم این آشه نه سوپ دیگه یاد گرفتی و میگی آش
عشقم تو تعطیلات کمی میوه خشک کردم و شما هم به من کمک کردی
روز 14 فروردین 20 ماهگی شما پر شد و وارد 21 ماهگی شدی عزیز دلم و برای همین همه دور هم جمع بودیم و جشن گرفتیم .
دوستت داریم هیـــــــــــــــــراد جون امیدواریم 120 سالگیت رو با هم جشن بگیریم