23 ماهگی یکی یدونه ما
عشق ما ماهه شد
عزیز دلم ماهها میان و میرن و شما روز به روز قد میکشی و کارهای جدید انجام میدی
23 ماهگیت همراه شد با مسافرت ما به سمت شمال کشور ( سفر بهاری )
با اینکه هوا خیلی خوب بود اما به محض اینکه حرکت کردیم فقط سنگ از آسمون نبارید و هرچیزی رو که توی این 23 ماه ندیده بودی رو یکجا دیدی
باد - طوفان - بارون - تگرگ - سیل و ...
ولی همه چی عالی و خوب بود و با کلی خاطرات قشنگ که برامون میمونه
توی 23 ماهگی راحت حرف میزنی و ما کامل میفهمیم چی میگی و منظورت رو هر جور شده می رسونی
وقتی پیش دایی هستی و فیلم میبینی میری و روی شکم دایی میشینی و فیلم میبینی
هر وقتم میری پیش بابا اکبر کنارش لم میدی و هر از گاهی هم محکم رو شکمش میزنی و میگی آخ
هر موقع میریم خونه مامان طلعت برنامه حیاط رو داری و باید بری بازی و بعدشم آب تنی و همونجا هم به سیر ترشی های مامانی ناخنک میزنی و اگه جلوتو نگیرن همینجوری به سیرترشی خوردن ادامه میدی و نمیدونم این و از کی یاد گرفتی
هر وقت بابااز سر کار میاد برنامه داریم و میریم و میگردیم .
گاهی اوقات میریم باغ بالای بابایی و کلی با هم خوش میگذرونیم و شما هم توراه لواشک میگیری و میخوری و مثل مامان عاشق لواشکی
گاهی اوقات هم میریم باغ پایین و شما با بیل و فرغونی که داری بازی میکنی و بعضی وقتها هم که میبینی ما سبزی میچینیم میای و کمک میکنی .
عزیز دلم میتونی بشمری و وقتی میخوای بپری دستت رو تاب میدی و میگی یک - دو - سه و بعد خودت رو تو بغل ما پرت میکنی .
خونه بابا اکبر میری رو تخت و یک - دو - سه میگی و از بالای تخت میپری رو شکم بابا اکبر
همه چیزهایی رو که میخوای با اشاره به راحتی میگی:
اینجا
اونجا
اتاق
همه
و...
تعداد رو هم خوب میگی : یکی - دو تا - سه تا - جهار تا و برای خودت میشمری
وقتی فوتبال جام جهانی (2014) رو میبینیم انگار که همه چی رو میدونی و همزمان با بقیه وااااااااااااااای و اوووووووووو میگی و با هیجان بازی رو میبینی و وقتی ایران از آرژانتین باخت آنچنان نشستی زمین و تا مدتی مات و مبهوت بودی که واقعا نمیدونستیم چی بگیم .
از بازیهای مورد علاقه ات که از بچگی خیلی دوست داشتی و الانم خیلی مشتاقی برای بازی ، دارت هست و هر موقع با هم باشیم بازی میکنیم.
یه روز که برنج از دست مامان در رفت و ریخت شما از فرط خوشحالی نمیدونستی چیکار کنی و منم ظرف گذاشتم و شما هم بازی کردی و هم همه اونها رو جمع کردی جیگرم
عاشق برنامه کودک دیدنتم و وقتی دراز میکشی و پاهات رو از پشت بالا میاری و تکون میدی و یا به پشت میخوابی و پاهات رو می اندازی روی هم و اونا رو تاب میدی و منم از دیدنش حظ میکنم
وقتی میخوابی دلم برات می ذره میشه و میخوام دائم ببوسمت و بخورمت
وقتی رفتیم باغ بالا دائم از سروکول دائی بالا میری و دنبال بابایی از اینطرف به اونطرف میری
این بار مامان طلعت و گیر آوردی و بردی لب آب و دائم میری توی آب و میای بیرون و لب فلکه آب میشینی و کلی شلپ و شلوپ میکنی
نفسم
این ماه مصادف شده با تولد بابا مهدی جون و برای همین مامان ما خونه مامان طلعت میریم و خاله ملیکا هم اونجاست و کلی با خاله و عمورضا بازی کردی و طبق معمول بازی فوتبال جام جهانی میدیدیم و همه تو هیجان و شور و شعف بودند و خلاصه مامان حوریه فقط تونست یه پیش غذا درست کنه و ببره و بقیه زحمت ها رو مامانی و خاله کشیدند و کلی خوش گذروندیم.
وقتی مامان برات کتاب میخونه تمام اسباب بازیها رو میاری و دائم از روی کتاب داستان ردشون میکنی و ماشین میذاری و ماه و ستاره میاری و ... و خلاصه میخوای یه جوری موضوع داستان رو عوض کنی .
البته برای شخصیتهای کتاب داستان اسم گذاشتی و به خانمهای اون میگی مامان حو (اسم مامان ) و به شکل های آقا میگی (بابا بیبی ) و به نی نی های کتاب داستان میگی هی ( هیراد جون خودم)
عزیز دلم وقتی خسته ای دیگه نمی تونی تحمل کنی و میری روی تخت و بالشت میذاری و میگی می می -دو تا
و این کلمه یه حرف خصوصیه بین مامان و پسرگل ش هست
عزیز دلم 23 ماهگيت مبارک
به اندازه تموم عالم دوستت دارم