هيراد جونهيراد جون، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

يكي يدونه - هيراد دردونه

22ماهگی نفس مامان و بابا

1393/3/14 19:27
1,326 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

ماهگیت مبارک عزیزم

 ماه گذشت نفس ما یک ماه بزرگتر شده و البته هنرمند تر و داناتر و دیگه میتونیم با هم حرف بزنیم و منظورمون رو به هم برسونیم

این ماه با نظافت شروع شد و خانوادگی رفتیم آرایشگاه تا بلکه شما رضایت بدی و موهات رو کوتاه کنی و طبق معمول با آرامش رفتیم ولی اونجا آرامش بی آرامش و حسابی برای ما برنامه داشتی و دیگه نشستی و برای همین روی صندلی و بطور ایستاده موهات کوتاه شد و آرایشگر بیچاره دور میزد و از هر فرصتی برای کوتاهی موهات استفاده کرد و اونقدر بهت جوجو و ماهی و ... نشون دادن تا بتونن موهات رو کوتاه کنن

 

خاله محبوبه از مکه برات لباس پاکستانی خریده و وقتی میپوشی همش پایین اونو میکشی انگار که لباس ت قدش بلنده و نباید اینطور باشه و برای همین اولش باهاش مشکل داشتی که خیلی زود بهش عادت کردی

 

از هنرهای جدید هیراد جونه که میره تو ساک مامانی وقتی میخواد بره مشهد اونم با خودش ببره (آخه جوجوی من اینم شد بازیچشمک)

 

بازی با فانوس هنوزم جزو بازیهایی هست که یادت نرفته و مخصوصا اینکه اختیار نور اون دستت باشه و مدام کم و زیادش کنی

 

 

عشقم از هر فرصتی برای نماز خوندن استفاده میکنه

 

هیراد جونم 

خودت قند شکن میاری و تق و تق سر و صدا راه میندازی و خودت هم چشمات و از صداش محکم میبندی

خوب اینم یه جور بازیه دیگهخندونک

خاله محبوبه که اومده بود شما کلی بازی کردی و هر کاری خواستی انجام دادی چون خاله جون همراهیت میکنه و رفتین تو حیاط و کلی شلپ و شلوپ و آب بازی و خاله آب و نگه میداشت و شما از زیر اوم رد میشدی و جیغ میکشی و خوشحالی میکنی عزیز دلمچشمک

با هم رفتیم دانشگاه مامان حوریه و کلی بهت خوش گذشت وگشتی و مدرک مامان و گرفتیم و با هم رفتیم پیش اساتید مامان و کلی با آنها حرف زدی و خودی نشان دادی و اینقدر با همه صمیمی هستی که ....

فدای اون راه رفتنت که دستت رو میذاری پشت ت

 

 

توی دانشگاه نمایشگاه صنایع دستی و محصولات استانهای مختلف بر پا بود و برای همین بقیه روز رو توی نمایشگاه بودیم و از غرفه های اون دیدن کردی

اینم غرفه شترمرغ و محصولاتش و شما هم که اصلا دست به مامانش نزدی ولی جوجو از دستت داشت منهدم میشد

عزیز دلم شما تونستی گلاب گیری رو از نزدیک ببینی و کلی از بوی گلاب تازه استشمام کنی

یه شب که از پیاده روی بر میگشتیم چندتا جوجو دیدیم و چون فروشنده از شما خوشش اومد شما رو برد تو مغازه تا از نزدیک اونها رو ببینی

 

وقتی بابا میره مسجد برای نماز ما دوتایی میریم و دور میزنیم - البته جاهایی که آب باشهچشمک

حالا وقت دَدَر شده

همراه بابا پرویز رفتیم سر زمین و محصولات خوبش رو دیدیم و از اونجا رفتیم جایی که پر بود از توت و حسابی توت خوردیم و شما هم که عاشق توت سفید

بازی جدید هیراد جون و البته اختراع خودت با همکاری مامان مهین جون

سنگ جمع میکنی و میری با مامانی میشوری و بعدش میای و اونها رو پرت میکنی 

نمیدونم چه حسی داری موقع این بازی اما فکر کنم حس خوبیه که مدام تکرارش میکنی

22 ماهگی عشق ما مصادف شد با روز پدر (مرد) که با برنامه ای که داشتیم قرار شد بریم خونه عمو اکبر برای تولد موژان جون و بعد هم مهمونی خاله محبوبه که تو باغ برای روز پدر جشن گرفته بود.

روز پدر

شب خونه عمو اکبر بودیم و مامانی و عمه هم همراه ما بودند و بعد از پذیرایی به دعوت مهیار جون رفتیم محل کارش که خیلی خوب بود و به شما هم خوش گذشت

اینم طوطی که با هیراد جون یواش یواش دوست شد

هیراد هم که حسابی ازش پذیرایی کرد و کم کونده بود از دست هیراد بمیره اونم از آجیل خوردن زیادیخندونک 

 

روز بعد برنامه های زیادی داشتیم و یکی از اونها تولد موژان جون بود که عمو و زن عمو خیلی زحمت کشیده بودند و به هیراد هم حسابی خوش گذشت

و البته بقیه برنامه های ما بخاطر هنرمندی هیراد خان کنسل شد 

هیراد جون زحمت کشید و گوشی عمه رو انداخت تو ساب و حالا همه در تلاشند تا اون رو در بیارن و این کار ساعتها طول کشید و برای همین وسط برنامه تنفس اعلام شد و بخاطر شاهکار هیراد جون رفتیم پارک

خونه هم که هستی کشتی با خرسی موژان رو یادت نمیره

عصری هم برای جشنی که خاله محبوبه گرفته بود رفتیم باغ بوستان که خیلی زیبا بود و کلی برنامه ارائه شد و موسیقی و شام و ....

خیلی خوش گذشت و چون زود رسیدیم شما یه دل سیر از وسایل بازی استفاده کردی و کیف کردی

وقتی همه اومدن رفتیم برای اجرای زنده موسیقی 

بعد از مراسم اومدیم خونه که شما از همون ابتدا که وارد ماشین شدی تا خونه خوابیدی

یکی از بازیهای روزانه که دوستش داری درست کردن یه صف طولانی از مهره ها و پازلهایی هست که داری

عزیزم تمام تلاش خودت رو برای بدست آوردن وسایلی که میخوای انجام میدی 

ببین چطوری روی نوک انگشتای خوشگلت ایستادی

وقتی میگم هیراد میای بریم خونه بابا اکبر میخندی میگی ط - ط یعنی خونه مامان طلعت

وقتی هم که می رسی سر از حَ یعنی حیاط در میاری

ولبخندهایی حاکی از شروع یه ورجه ووورجه هایی

و اینم از بابا اکبر که دائم مواظب شازده کوچولو هست

آخه این چه جور بازیه بچه جون

و البته بابا اکبر هم حسابی باهات بازی میکنه و میچلوندت

بعد از این همه بازی میای و خودت رو شارژ میکنی

از حیاطم که میای خونه برای خودت بازی های جدید خلق میکنی

و هر وقت چشم ما رو دور میبینی بالای پله ها میری و نمیدونم اونجا چه خبره...

اینم از شب که واقعا حال نداری راه بری و از خسنگی نقش زمین میشی

برای روز مبعث همه دور هم رفتیم خونه باغ بابایی و خاله محبوبه و ملیکا هم بودند و خیلی خوش گذشت مخصوصا وقتی که از خواب بیدار شدی و با عمو رضا رفتی توی استخرت آب تنی کردی 

 

بعد از یه آب بازی هم یه استراحت و عصرونه میچسبه

و یه بازی تو خونه

و بعد از استراحت می ریم تو حیاط تا دور بزنیم و شما همه جا رو گشت بزنی

خوشم میاد وقتی گیر میدی دیگه گیر دادی 

وقتی میگی لباس محلی بپوشم بریم بیرون یعنی باید بپوشی حتی اگه برای چند دقیقه باشه

و وقتی میریم سر زمین بابا اکبر

و البته موقع جمع و جور کردن اتاق

عزیزم 22 ماهگیت مبارک باشه 

با همه وجود دوستت داریم و بابت این نعمت بزرگ از خدا متشکریم

پسندها (2)

نظرات (5)

خاله محبوبه
29 خرداد 93 18:37
سلام عزیز خاله مبارک باشه جیگرم
مامان ماهان
30 خرداد 93 1:02
زندگی کن و لبخند بزن به خاطر آنهایی که از نفست آرام می گیرند و به امیدت زنده هستند و با یادت خاطره می سازند ، نمی دانم در زندگیت بهترین چگونه معنا می شود ، من همان بهترین را برایت آرزو می کنم
مامان ماهان
30 خرداد 93 1:03
22 ماهیگیت مبارک هیراد جون عزیزمممممممممممممممممم دوست دارم خاله فدات بوس بوس عاشقتم
مامان فهیمه
30 خرداد 93 1:18
ماشالا به این هیراد جون گل که انقدر شیطون وباهوشه کلی کیف کردم با دیدن عکسات
fafa
30 خرداد 93 13:31
عزیززززززم خیلی مبارک باشه 22 ماهگیش ایشالا جشن تولد 22 سالگیش و همینظور 120 سالگیش الهی زیر سایه پدر و مادر و بزرگترا خوشبخت و عاقبت بخیر باشه و تنش سالم- الهی هر روز شاهد موفقیتهاش باشی و به خودت افتخار کنی که همچین فرزندی تربیت کردین