هيراد جونهيراد جون، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره

يكي يدونه - هيراد دردونه

21 ماهگی هیراد جون

1393/2/14 15:10
1,019 بازدید
اشتراک گذاری

 

پسر ما

 

 

ماهه شد

پسر گل ما 21 ماهه شده و ما حسابی به خودمون می بالیم که چنین پسری داریم

عشقم خیلی ناز شدی و مدام با کارهات ما رو میخندونی و یا احساسات ما رو قلقلک میدی

اینقدر بزرگ شدی که با بابا مهدی میرید خرید و شما هم تو انتخاب اقلام کمک میکنی عزیزم

winkelwagen02.gif

بازی جدید فوت کردن شمعه که یاد گرفتی و خودت رو برای فوت کردن شمع تولدت آماده میکنی76.gif

هوا عالی و گلهای حیاط حسابی فضا رو عوض کرده و ما هم از فرصت استفاده کردیم و رفتیم هوا خوری و البته شما باز یه موبایل گرفتی دستت و از فضای طبیعی وارد فضای مجازی شدیخندونک

تو این ماه یاد گرفتی که بوووووووووووووووووووس های محکم محکم کنی و خودت و بهم میچسبونی و مدام منو می بوسی و من غش و ضعف میرم از این بوسه های خوشگلت

هیچ وقت فکر نمیکردم که اینقدر به من حال بده وقتی که با فشار و از ته دلت ما رو می بوسی

شوخی هات روز به روز متفاوته و بعضی موقع با نگاههای پر از شیطنت نگاه میکنی که آدم دوست داره تو رو بخوره

بعضی وقتا میگم کی هیراد و بخوره میگی من = یعنی تو و منم شروع میکنم و تو غش و ریسه میری و میخندی و منم کلی کیف میکنم

عزیز دلم نه رو چند وقتیه خیلی خوب میگی و گاهی بجای بله هم میگی نه و خیلی زیبا  و محکم میگی و کاش یاد بگیری که همیشه اینجوری محکم حرف بزنی البته نه تو همه موارد مثلا تو غذا خوردن و حرف گوش دادن و ....

گاهی مامان طَ طَ یا مَهـ بهت میگن بوس میدی میگی نه و بعد صورتت رو میاری جلو که ببوسنت

وقتی وسایل دایی رو بر میداری و می دوی و دایی میگه هیراد وسایل منو بده محکم میگی نــــه

خوشم میاد که گاهی اوقات داری یواشکی تو اتاق داری اسباب بازیهات و خراب میکنی و من که میرسم قبل از اینکه ببینم چیکار کردی خودت جیغ میکشی و قایمش میکنی و من کلی تو دلم قند آب میشه  که اینقدر بلاییییییییییی

تو اتاق مامان طلعت بودی و طبق معمول با کشو میز بازی میکردی و بدون اینکه بدونم اونجایی از جلوی در رد شدم و شما جیغ کشیدی و خودت به من اعلام کردی که مشغول خرابکاری هستی و منم اومدم دیدم بَلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه

روز 20 فروردین بود که خاله مَح و عمو احمد از مکه اومدند و چون نصف شب رسیدن و شما خواب بودی و نمی شد بریم فرودگاه برای همین عصری با خاله ملیکا و عمو رضا رفتیم و کلی خوش گذشت 

روز بعد هم بابا اکبر سالن گرفته بود برای ولیمه و خوش بحال شما شده بود که توی سالن بالا و پایین می رفتی و کلی ذوق میکردی

تعداد نی نی ها هم خوب بود و شما حسابی سرگرم شده بودی و با هانا و آوینا و امیرعباس و سبحان و خلاصه  برای بازی و شریک شدن توی شادی با همه بودی

عصری تا لحظه ای که مهمانها بودن شما هم بیدار بودی و وقتی رفتند خوابیدی و دیگه هوا تاریک شد که بیدار شدی

پسر خیلی خوبی هستی و از صبح که چشمت باز میشه میگی دَدَر و اینقدر میگی تا مامان کارهاش و انجام بده و شما رو ببره بیرون

وقتی تو ماشین میشینی تکیه میدی وبیرون رو نگاه میکنی و برای همین اصلا اذیت نمیکنی

شب که عمو و خاله اومدن و با هم وسایل شام رو مهیا کردیم و رفتیم بیرون و شما هم که حوض آب پیدا کردی و بجای اینکه بشینی دائم کنار اب بودی و چون فواره ها کوچیک بودن با انگشتت فواره ها رو میگرفتی و از سر تا پا خودت رو خیس کردی

این ماه دوره خونه بابا اکبریم و برای همین همه دور هم جمعیم و خاله محبوبه سوغاتی ها رو آورده بود و کلی لباس و ... برای هیراد جون گرفته که یکی از یکی خوشگل تر هستند

صبح هایی که مامان کلاس داره میری پیش مامان مهین و تا ظهر اونجایی و منم دائما میام پیشت و نمیخوام که ازت دور باشم و ظهر به بعدم خونه مامان طلعت میریم و شما هم که مسیر حیاط رو یاد گرفتی و سریع دمپایی ت رو می پوشی و میری توی حیاط و مامان طلعت یادت داده که وقتی میای تو خونه دمپایی ت رو جفت کنی و بذاری کنار

آخر هفته با بابااکبر و مامانی و بابا مهدی رفتیم خونه باغ و خونه تکونی کردیم و شما هم حسابی بازی کردی مامانی و بابایی هر جا بودن با اونها می رفتی

کنار پنجره که میذارمت و ماشین ها رو نگاه میکنی ،هراز گاهی قطار هم رد میشه که بهش میگی تو یا همون توماس خودمون و کلی ذوق میکنی

اتوبوس که میبینی میگی اتو و دست تکون میدی novo18

این هفته خاله محبوبه و ملیکا و دایی امیرو خانواده و باباجون اینجا بودند و شما هم که عاشق شلوغی و مهمونی .

عرفان کلی گاز گازت کرد و باهات کشتی گرفت و حسابی بازی کردی و با خاله میری تو حیاط و یه ذره آب پیدا می کنی تا دائماً از توش رد بشی خودت رو خیس کنی.

وقتی عمورضا و عمو احمد و میبینی فقط یه چیز ورد زبونته و اونم دَدَر و سوئیچ یا بقول شما سو رو نشون میدی و میگی دَدَر و هر بار با یکی از عمو ها میری و تو شهر دور میزنی و کلی کیف میکنی .

جمعه که شد رفتیم خونه باغ بابایی و همه دور هم بودیم و امیر دایی آهنگ میذاشت و شما با ابرو و حرکات موزون همراهی میکردی .

 

کلی بازی کردی برای همین سر غذا خوردن یواش یواش تو بغل عمو احمد خوابیدی .

عصری هم که اومدیم خونه با عمو باقر و تارا جون با دوچرخه رفتی و دور زدی و وقتی اومدیم خونه رفتی حم و بعدش دیگه حال شلوغ کاری نداشتی چون اونقدر بازی کرده بودی که دیگه انرژی نداشتی و وقتی برات آهنگ لالایی شب رو گذاشتم در حین بازی خوابیدی.

هوا چون گرم شده دوچرخه ات رو بردم پارکینگ و همونجا بازی میکنی و وقتی مامان تو حیاط کار داره شما هم همونجا میگردی و بازی میکنی

21 ماهگی شما با روز زن هم مصادف بود و برای همین با بابا مهدی رفتیم خرید و هم برای مامانهای خودمون هدیه گرفتیم و هم برای مامان هیراد جونچشمک و شب ولادت رفتیم خونه مامان مهین و روز ولادت هم خونه مامان طلعت و البته بابا مهدی نهار مهمونمون کرد و مامان طلعت شام و خیلی خوب بود و با وجود هیراد گلم هم خیلی خاطره انگیز تر و زیبا تر از همیشه بود.

هر موقع هم که میریم بیرون،شما پسر آقا ما رو همراهی میکنی و عاشق پیتزا پنجره ای خوشمزه

شبها چون هوا هنوز خنکه با هم میریم پیاده روی و تو مسیر میشینی روی جدولها و خستگی در میاری و دوباره ادامه میدی

اگه گذاشتی بقیه هم پیاده روی کنند همه با هم استراحت...خندونکخندونک

روز معلم هم از طرف دانشگاه اساتید رو دعوت کردن باغ و ما هم رفتیم و خیلی خوش گذشت

و البته بابا مهدی به عنوان استاد نمونه دانشگاه انتخاب شد و از ایشون تقدیر شد و مامان هم از یه دانشگاه دیگه لوح یادبود و هدیه گرفت که البته همش تقدیم به پسر گلم که عشق مامان و باباهست.

این ماه هم عمه مهدیه و مامان مهین زحمت کشیدند و برای شما هدیه گرفتند که خیلی دوستشون داری.ممنون مامانی و عمه جونمحبت

 

پسندها (2)

نظرات (1)

مامان فهیمه
13 خرداد 93 2:12
آهای خوشتیپ ایشالا همیشه شاد باشی آخی ببین چطوری خوابش برده