هيراد جونهيراد جون، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

يكي يدونه - هيراد دردونه

32ماه گذشت

1394/1/14 15:55
1,174 بازدید
اشتراک گذاری

هیرادم 32 ماهه شد و یکی بهترین خبری که میتونستم در ماهگرد تولدت بشنوم اینکه مامان حوری جون برای مصاحبه دکتری دعوت شد و البته خبر قبولیم رو هم یه ماه پیش و دقیقا تو 14 هم ماه گرفتم و این وجود پر از مهرت و این قلب پاکت هست که باعث میشه مامان هر دفعه تو ماه گرد تولدت یه خبر خوب بشنوه .

هیراد مامان ، با اینکه بزرگ شدی اما هنوزم فکر میکنم باید خیلی مواظبت باشم و گاهی تموم رفتارهات باعث میشه سن و سال شما رو یادمون بره

اونقدر قشنگ تو کارهای خونه به من کمک میکنی که نگو

کلی با هم بیرون میریم و بقول شما میریم پیش نی نی ها و شما خوش میگذرونی مخصوصا وقتی که خونه یکی از کوچولوها مهمان بودیم و شما کلی تو حیاط با هم بازی کردین

 

 

 

 

و تو راه برگشت رفتیم یه سری به زمین بابا پرویز زدیم و شما اونجا با بابا و مامان قدم زدی

 

و البته وقتی بر میگردیم خونه اونقدر خسته شدی که با بابا در حال فیلم دیدن میخوابید

 

 

چون هوا بهتر شده برای همین تقریبا بیشتر شبها بیرون میریم و شما تاپ و سرسره بازی میکنی  و خیلی بهت خوش میگذره

 

همچنان برنامه بازدید قطار ها در راه آهن پابرجاست و خانوادگی میریم و توماس میبینیم و البته چند شب برنامه شام رو منتقل کردیم به اونجا و شما کلی کیف کردی

هر وقت قطار ایستاده با بابا میری و سوار قطار میشی و تو راهرو هاش قدم میزنی و از یه کوپه و در دیگه خارج میشی

هیراد جونم از این به بعد میتونیم با ماشین مامان بریم بگردیم و حسابی کیف کنیم ،وقتی مامان با ماشین اومد به همه اعلام کردی که این اوپتیمای خوری جونه و اونقدر بهت آموزش دادن تا بالاخره قبول کردی اون پژو هست و خیلی خوشگل میگی پِجــــــو .

94.2.24 مامان رفت برای همایش کمیته ملی المپیک و شما پیش مامان مهین بودی تا عصری من اومدم و با هم رفتیم بیرون دور زدیم

94.2.25 امروز کلاً به گشت و سفر بودیم و رفتیم یه جای با صفا و تو این راه بابا پرویز ما رو همراهی کرد و خیلی به ما خوش گذشت و شما هم که از بغل بابایی پایین نمی اومدی و هر جا میخواستی بری دست بابایی رو میگرفتی و میرفتی و عشق میکردی

 

 

این روز خیلی روز خوبی بود و هوا عالی بود. نم نم بارون که میومد و هوای بهاری و چند دقیقه بعد بارون میومد تند تند و خیس میشدیم و تا میومدیم حرکت کنیم خورشید خانم در میومد و گرما بخش سفر ما میشد.

با همدیگه رفتیم کنار رودخونه نشستیم و نهار خوردیم و کلی آب بازی کردی و سنگ توی آب پرت میکردی و ذوق میکردی .

از صبح که از خونه رفتیم بیرون تا آخر شب که برگشتیم فقط یه نیم ساعتی استراحت کردی و اونم تو راه برگشت و دوباره شارژ شدی . وسط راه بابا توی یه پارک نگه داشت و شما کلی سرسره بازی کردی و بعد اومدیم.

شب مبعث هست و ما برای عید دیدنی رفتیم خونه مامان مهین که مهمون از مشهد داشتند و تا ساعت 12 هم اونجا بودیم و حسابی خوابت گرفت و میخواستی بخوابی که اومدیم.

94.2.26  امروز مبعث هست و برای همین نهار خونه مامان طلعت هستیم و شما برای ظهر رفتین مسجد و نماز خوندین و اومدین .خاله محبوبه هم اومده و شما کلی بازی کردی. حدود عصر بابا مهدی ساعت ورود و خروج قطار رو پرسید و برای همین با هم رفتیم بنکوه و کلی گشتیم و از اونجا سوار قطار شدی و به همراه بابا اومدی و مامان هم با ماشین اومد دنبال شما تا از ایستگاه بعدی شما رو سوار کنه.

 

 

عصری هم با خاله ملیکا و محبوبه و دایی و مامانی و خلاصه همگی رفتیم پارک جنگلی و شما حسابی بازی کردی.ساعت 10 شب بود که رسیدیم و شام خوردیم و شما برای ساعت 11 خواب بودی.

 

 

 

امروز مامان خونه س و کارهاش رو کرده و شما هم باهاش راه اومدی و کلی خودتو واسه مامان لوس میکنی،ساعت 12 نهار برداشتیم و بردیم برای بابا و از اونجا هم رفتیم خونه بابا اکبر که شما همونجا موندگار شدی

عصرها یا همدیگه میریم پارک یا بقول خودت پارک جنگلی و اونقدر اونجا رو خوب شناختی که مسیرش رو حفظ شدی . اونجا خیلی برای شما خوبه و راحت و بدون دردسر بازی میکنی

گاهی با هم میریم پیش خاله ملیکا و شما هم اون نزدیکی ها یه مغازه اسباب بازی رو نشون کردی و خاله ملیکا هم از خدا خواسته برات ماشین میخره

عصرها برنامه ت این شده که به همراه بابا اکبر و مامانی بری خونه باغ و کلی بازی کنی و وقتی بر میگردی خونه میری دوش میگیری و میخوابی و البته گاهی هم تو راه خوابت میبره.

وقتی با دایی بنیامین و خاله میریم بیرون کیف میکنی و دائم برای اونها همه جا رو توضیح میدی و دستهای خوشگلت رو تکون میدی و حالتهای محتلف به خودت میگیری.

خاله محبوبه که میاد ما اونجاییم و شما کل اتفاقات رو براش توضیح میدی و از توماس براش میگی 

خونه خاله گلی که میریم اول میشینی و یواش یواش میگی بریم حیاط و دوست داری دور باغچه دور بزنی و بپری بالا - پایین

 

 

 

عشق من از با تو بودن سیر نمی شویم و از یگانه خالق خود بابت این موهبت الهی شاکریم

خدایا شکر

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

خاله محبوبه
5 تیر 94 20:38
یکی یدونه خوشمزه خاله چقدر هنرمندهررر
خاله ملیکا
7 تیر 94 9:14
فدای جیگرم بشم که اینقدر خوش میگذرونه دوستت دارم عزیزم
مامان فهیمه
8 تیر 94 1:16
سرسره بازیتو عشقه عزیزم
هنرمند
18 آذر 94 14:55
ای انسان! مثل بادبادک باش ، با اینکه میدونه زندگیش به نخی بنده ، بازم تو آسمون می رقصه و می خنده همیشه بخند و نگران نباش بدون که نخ زندگیت دست خداست