سفر بهاری
هیراد 23 ماهه بود که با مامان و بابا رفت به سمت شمال
93-3-14 همزمان با حرکت ما باد و طوفان شدیدی شروع شد که تو کل مسیر ماشین رو تکون میداد و اونقدر هوا گرفته بود که انگار داشت قیامت میشد و وقتی به جاده شهمیرزاد رسیدیم بارون شروع شد و هر چی جلوتر میرفتیم بارون دونه هاش درشت تر میشد
و شما با تعجب نگاه میکردی و اونقدر بارون اومد تا وقتی که رسیدیم به نزدیکای ساری سیل جاده رو برده بود و بیشتر مسافران بر میگشتندو ماشین تا نیمه تو آب بود .
با این اوصاف بعد از 3 ساعت ترافیک بالاخره رسیدیم به ساری و بعد از آن به سمت گرگان و بعد هم علی آبادکتول و تا برسیم به محل اسکان ساعت از 12 گذشته بود و شما هم خوابه خواب(مامان طلعت و خاله ملیکا منتظر رسیدن ما بودن البته صحیح و سالم)
93-3-15 برای شروع یه گشت و گذار خوب آماده شدیم و صبحانه رو تو عمارتی که بودیم خوردیم و حرکت کردیم و رفتیم زرین گل که همه مشغول شالیکاری بودند و هوا خیلی خوب بود و اصلا شرجی نبود و برای همین به شما که گرمایی هستی سخت نگذشت.
و یه مورچه (بقول خودت مور) دیدی
بعد از آن رفتیم به سمت مناطق جنگلی بالادست و دیدیم و طبیعت بکر و زیبا که واقعا احساس شادابی میکردی و شما هم از هر لحظه برای رفتن به طبیعت و جنگل استفاده میکردی
و فقط اینکه همه جای جنگل بخاطر بارندگی گل بود.(مامان طلعت و خاله و دایی دلشون برات تنگ شده و دائم سراغت رو میگیرن)
برای نهار برگشتیم به سمت داخل شهر و تو راه شما هوس پو (پرتقال)کردی
اینم از تنه های درختی که سیل آورده بود
برای نهار دعوت شدیم هتل کانیار که واقعا زیبا بود و پذیرایی هم عالی و شما طبق معمول در حرکت و تا غذا آماده بشه نتونستی طاقت بیاری و جنب و جوشت رو شروع کردی و برای اینکه یک کم سر گرم بشی یه بادکنک با آرم کانیار آوردند و کلی از شما پذیرایی کردند تا بلکه موقع نهار پسر خوبی باشی.
بعد از ظهر هم تصمیم گرفتیم بریم بندر ترکمن و چون شما و مامان خسته بودی خوابیدین و من تا نزدیک بندر تنها بودم که مامان به من پیوست.
بندر ترکمن رو دور زدیم و گشتیم و رفتیم به سمت اسکله
خیلی سطح آب آن پایین آمده بود و اصلا انتظار نداشتیم و شما هم خواب بودی و ما اونقدر منتظر شدیم تا بیدار بشی و برریم دور بزنیم و وقتی چشم باز کردی و جمعیت رو دیدی کلی هیجان زده شدی .مخصوصا قایق ها رو که مسافران رو می بردند آشورا ده و می آوردند و ما هم تصمیم گرفتیم بریم این جزیره کوچولو رو ببینیم و برای همین یه قایق گرفتیم و رفتیم .
از روی اسکله که رد میشدیم چون حفاظ نداشت کلی با استرس رد شدیم تا برسیم داخل آشورا ده و دور زدیم
چند دقیقه بعد قایق اومد دنبال ما و ما رو بر گردوندو شما اونجا کلی گشتی و با سگ و جوجوهای اونجا مشغول بودی و آنها رو نگاه میکردی .
بعد از قایق سواری چای خوردیم و بعد وارد بازار آن شدیم که از شیر مرغ تا جون آدمیزاد داشت و خیلی شلوغ بود و شما هم تا تونستی از این شلوغی به نفع خودت استفاده کردی و خرید کردی.
دیگه نزدیک غروب بود که تصمیم گرفتیم برگردیم و تا برسیم به عمارت دیگه شب شده بود و شام رو بیرون خوردیم و وقتی اومدیم بلافاصله خوابیدیم.
صبح که بیدار شدیم صبحانه خوردیم شما مشغول بازیگوشی شدی تا حاضر بشیم
و یکی از بازیهایی که اینجا اختراع شد اینکه:
تمام چوب کبریتها رو بریزی زمین و از بین اونها انتخاب کنی و اونها رو بین انگشتهای کوچولوی خوشگلت بزاری و اینجوری راه بری ( خوب اینم یه جوره شه )
لبهاتو بخورم که داری آواز میخونی و البته فیلمش هست تا برات بزارم
و حرکت کردیم به سمت شیر آباد در محله خان ببین که خیلی از آن تعریف میکردن و مسیر طولانی بود و از باغها و باغچه ها رد شدیم
تا رسیدیم به جنگل و خیلی شلوغ بود و هر جا که نگاه میکردی مسافر نشسته بود و ما هم ماشین رو پارک کردیم و پیاده حرکت کردیم و راهش طولانی بود و مثل آبشار کبودوال بود
ولی جاذبه های دیدنی ش کمی متفاوت بود و بعد از کلی پیاده روی و البته شما کولی سواری از آبشار اول رد شدیم
و بعد از طی مسیری وارد محوطه ای شدیم که آبشار دوم بود و واقعا زیبا و خاطره انگیز بود .
و وقتی ووووروجک میشی دیگه نمیشه کاری کرد
آب زلال و شفاف چشمه که خیلی سرد بود و با همه سرمایی که داشت آقایون تنی به آب میزدند و از سرما دندونهاشون به هم می خورد و شما هم در بدو ورود نگاه کردی و بر خلاف اینکه آب بازی دوست داری اصلا وارد آب نشدی و فقط کمی بابایی رو همراهی کردی و با دست آب رو اینور و اونور زدی .
البته پسر باهوشم میدونست که آب خیلی سرده و باید حرف مامان جون و بابا جون رو گوش بده .
خیلی اونجا بودیم و میوه و تنقلات خوردیم و شما هم کنار اون آبشار حسابی کیف کردی و میوه رو با ولع میخوردی و به صدای شلپ و شلوپ آب گوش میدادی که خیلی باحال بود.
نزدیک ظهر شد که تصمیم گرفتیم از ابشار برگردیم
و بعد از راهپیمایی که داشتیم
بالاخره به ماشین رسیدیم و از اونجا به سمت گنبد حرکت کردیم و از دلند و آزاد شهر گذشتیم و نهار رو در همون آزاد شهر رفتیم و نهارخوردیم و بعدش به گنبد قابوس رسیدیم و البته اینکه سر ظهر بود و تمام مدت شما خواب بودی و ما هم شما رو تو کالسکه ات گذاشتیم و تمام گنبد قابوس رو دور زدیم .(مامان طلعت زنگ زد و کلی باشما حرف زد و دلش برات یه ذره شده)
بعد از دیدن گنبد به پیشنهاد بابامهدی جون رفتیم بازارچه مرزی یا همون بازار روز اونها که خیلی شلوغ بود و شما هم که از هرچیزی که میدیدی میخواستی و ما هم با جون و دل برات میگرفتیم و کلی ذوق میکردی.
عصر بود که راه افتادیم که بیایم ولی چون مسیر طولانی بود شب رسیدیم عمارت و شام خوردیم و خوابیدیم.
صبح امروز تصمیم گرفتیم برگردیم ولی شما از حیاط عمارت که تاپ و سرسره داشت دل نمی کندی
بالاخره رفتیم آبشار کبودوال رو دیدیم و بعدش هم سدی که روی رودخانه آن زده بودن و خیلی زیبا بود و بابایی کلی راجع به سد و نوع و .... برای ما توضیح داد و ما هم استفاده کردیم
و از اونجا رفتیم دانشگاه علی آباد کتول که دوست بابا مهدی جون اونجا بود
و خداحافظی و ... و اومدیم عمارت و وسایل رو جمع کردیم و به سمت خونه راه افتادیم.
همون ابتدای راه مسیرمون رو به سمت گرگان و بندر گز و ... تصمیم گرفتیم بریم به سمت بابلسر و برای همین مسیر برگشت تغییر کرد و خیلی با حال بود و پر از هیجان و شما هم که حسابی عشق میکردی و ماشین ها رو نشون میدی و تعدا اونها رو میگی
فدات بشم که پذیرایی میکنی
اتوبوس رو اونقدر خوشگل میگی که دوست داریم دائم اتوبوس ببینیم و شما به ما اسمش رو بگی
البته تانک هم زیاد دیدیم (همون کامیون خودمون) نمیدونم چی باعث شده بهش بگی تانک
وانت هم میگی و البته بقیه ماشین یا همون آآآآآآآآآآآآآآآآن خودمون هست.
عصر بود که رسیدیم بابلسر و با وجود یکی از دوستان تصمیم گرفتیم شب کنار دریا باشیم و برای همین رفتیم لب ساحل و یه ویلای خوشگل دیدیم که کنار دریا بود و ساحل تمیز و زیبا و همه چیز کنارمون بود .
از اینکه شنها به دستت بچسبند بدت میاد (به شن میگی جوجو)و البته بعد خوب یاد گرفتی بگی شن
و دستهات رو هی میشوری ولی بازم شن هست
وسایل رو که گذاشتیم تو خونه رفتیم لب ساحل و خیلی خوب بود و نسیم خنک و هوای عالی که واقعا تو این موقع بعید بود ولی بخاطر حضور ما خنک موند و شب کنار ساحل بودیم و چایی خوردیم و کلی بقول شما به به و اونقدر هوا برات خوب بود که همونجا کنار موجهای آروم دریا و صدای قشنگش خوابیدی و مامان و من هم کنارت نشستیم و محو تماشای صورت ماهت شدیم . موهای قشنگت که نسیم دریا کنارش میزد و واقعا لحظات زیبایی رو در کنار هم بودیم.
دیر وقت بود که اومدیم و خوابیدیم و شما هم که راحته راحت.
صبح که شد به محض اینکه چشمات باز شد رفتی سمت در که بازش کنی و بری دریا
حالا مگه میشه جلوی شما رو گرفت (مامان طلعت زنگ زد که باهات حرف بزنه و شما فقط میگی دریا )
عزیزم وایستا صبحانه بخوریم بعد.... گوش شما مگه میشنوه
بالاخره نمیدونم چطوری صبحانه خوردیم و رفتیم بقول شما دریا که خیلی هوا عالیه
فقط هم از دور نگاه میکنی و نمیخوای خیس بشی و با موج جلو عقب میری
بالاخره بابا مهدی جون بردت تو آب و شما هم شلپ و شلوپ آب بازی
البته بیشتر به بابا چسبیده بودی تا اینکه با آب بازی کنی
تا ظهر تو آب بودی و نمیخواستی بیای بیرون
داری فکراتو میکنی ببینی به بابا ملحق بشی یا نه...
بعد از کلی فکر کردن به این نتیجه رسیدی که یه بازی جدید ابداع کنی
رفتی و توپت رو آوردی و مینداختی تو آب و آب اونو برات می آوردش
به همین سادگی و خوشمزگی
بالاخره رضایت دادی و اومدی و با همدیگه رفتیم دوش گرفتیم تا شن ها یا بقول شما جوجو ها برن (دایی بنیامین و مامانی دائم زنگ میزنن و حالت رو میپرسن بقول دایی کی میرسین تا من هیراد و بچلونمش )
تا ظهر دیگه آماده شدیم و وسایلمون رو بستیم که بر گردیم و برای برگشت دوباره مسیر جدیدی انتخاب کردیم و قرار شد از حبله رود بیایم و قزل آلاهای اونجا رو هم ببینیم و بچشیم.
تو راه برگشت دیگه بابا خواب بود و برای همین شما دو تا خوابیدین و مامان شما رو صحیح و سالم رسوند مقصد
آبسرد رسیدیم که بیدار شدین و کمی آب بازی کردیم و بعد رفتیم باغ جدید بابا اکبر و عصرونه رو اونجا خوردیم
غروب بود که به سمت خونه راه افتادیم و دیگه 11گذشته بود که رسیدیم و با همدیگه رفتیم بقول شما حمام و کلی هم آب بازی اونجا کردی و وقتی اومدیم خسته بودی برای همین بیهوش شدی.
عشقم
اینقدر خوش مسافرتی که نگو
نه ما رو اذیت کردی و نه خودت رو
مهمتر از همه اینکه یه همسفر خوب و عالی برای ما بودی
با همه وجود دوستت داریم
هیـــــــــــراد جون