هيراد جونهيراد جون، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره

يكي يدونه - هيراد دردونه

جالب بود......

هيراد جونم مامان داشت دوري توي وبلاگها ميزد كه يهو اسمت به چشمش خورد و ديد كه چه جالب   اينجا هم هستي و البته در وبلاگ فرشته زميني ما هم كه ساناز جون زحمت كشيده بودند و قبلا اعلام كرده بودند امروز 1 سال و 14 ماه و 2 روزت شده   ...
15 آذر 1392

اگه بدوني اينجا چه خبره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

تصميم گرفتم تا اسباب بازيهايي رو كه داري برات  يادگاري بذارم كه بدوني چه چيزايي داشتي و داري امروز 1-9-92 (1سال و 3ماه و 17 روز) هست و نميدونم اين آيتم تا چه موقع دائما به روز ميشه   تبلك (چالوس) بولينگ(نمايشگاه مادروكودك) دوچرخه (مكه) عشق هيراد( توماس) خرگوش (مكه) وسايل حم (بدروم -تركيه)   بابانوئل (رم - ايتاليا) لاك پشت (ونيز - ايتاليا)چون شكننده بود تا اينجا چندتا از گلبرگهاش شكست عاشق اين اثرم (دوخت ك...
14 آذر 1392

ني ني پوشكي

مامان فداي پسر ناز بشه كه اينقدر جيگرشده اگه بدوني براي اينكه بدونيم به كدوم پوشك سازگاري، چه كارها كه نكرديم قبل از مشورت با پزشك خودمون شروع كرديم به مدل - مدل خريد انواع پوشك كه البته تجربه جالبي بود و هر دفعه يه جور - يه مدل - يه عطر و خلاصه شكلهاي متفاوت و برچشب هاي متنوع براي ابتداي كار يعني 0-6ماه تجربه كار با پمپرز رو داشتي كه خيلي خوب بود و طرحهاي اونم متفاوت بود ولي 6 ماه و كه گذشت از جان بي بي استفاده كرديم كه اونم امتحانش رو پس داد و جنسش خيلي عالي بود البته هراز گاهي هم مولفيكس كنارش ميومد. چند ماهي گذشت (حدود 9) كه پيشنهاداتي رسيد براي استفاده از مولفيكس و يكي از دانشجوهاي بابا هم كه با كارخانه ان در ارتب...
5 آذر 1392

15 ماهگي مهروي ما

يك ماه ديگه گذشت و پسرمون 15 ماهه شد پاشو از خواب بيدار شو كوچولو  خيلي خوشحاليم كه خدا پسر يكي يدونه و سالم و شاد و بانشاط بهمون داده عزيز دلم ديگه حسابي هنرمند شدي و كارهاي خارق العاده از خودت نشون ميدي(اخه از الان دنبال تميزي و نظم هستي گلم) هروقت بابا اكبر ميخواد بره رو تردميل شما زودتر از اون ميري تا كفشهاي بابايي رو بپوشي   بعضي موقع نميدونم از بازيهات بخندم يا نگران باشم جوجو  اخه مگه اينم شد كار كه شما انجامش ميدي عزيز دلم خيلي كار خوبي كردي ؟ اينجوري نگاه ميكني بلا سعي ميكني حرف بزني جديدا ميگي مامان و منم ميگم جان مامان و خوش...
21 آبان 1392

عيد قربان

عيد قربان سال گذشته 5-آبان-91 در تدارك آماده كردن جيگر مامان بوديم كه براي ختنه ببريم و عمه مهديه با دكتر هماهنگ كرد و قرار شد عصر بريم و براي همين عصر با مامان مهين و عمه مهديه رفتيم مطب دكتر حسين پناه(جراح) و قبل از ما هم مامان طلعت و بابا اكبر و دايي بنيامين اونجا بودند و وقتي جراحي شروع شد من و مامان مهين كه طاقت نمياورديم اومديم تو حياط ساختمان پزشكان و بقيه بالاسرت بودند و وقتي تموم شد شيربني رو كه براي دكتر گرفتيم داديم و همگي اومديم خونه مامان مهين كه عمو اكبر و خانواده هم اونجا بودند و مامان مهين شام آماده كرده بود كه همه دور هم بوديم و فقط پسرگلم بود كه بخاطر داروهاي بي حسي و مسكن خوابيده بود و اصلا حركت نميكردي براي همين همه ب...
20 آبان 1392

وبلاگ پر بازديد هيراد جون

عزيز دلم وقتي اسم وبلاگ ت رو جزو وبلاگهاي پر بازديد ديدم خيلي خوشحال شدم چون ديدم چقدر دوست پيدا كردي كه اينقدر مشتاقانه به وبلاگ ت سر زدند و دوستت دارند ميخوامت بوووووووس از اون لپاي خوشگلت 27-مهر-1392  اميدوارم هميشه همه چيز بر وفق مرادت باشه گلم از همه دوستانت هم ممنون ...
20 آبان 1392