هيراد جونهيراد جون، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره

يكي يدونه - هيراد دردونه

18 ماهگي يكي يدونه ما

1392/11/14 15:23
1,353 بازدید
اشتراک گذاری

هيــــــــــــــراد عزيزم

 

69.gif 62.gif  

 

ماهگيت

 

 

مبارك

 

 فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

 

عشق ما هفته اول از اين ماهت رو خيلي خوب پشت سر گذاشتي و سرما خوردگيت خيلي بهتر شده

هجده ماهگي هيراد جونم مصادف شد با زمستون و ديماه كه ماه مامان حوريه است.

عزيزم هفته اول رو بيشتر با بابا مهدي بوديم چون بايد سئوالات امتحاني رو مينوشت و مي برد دانشگاه براي همين اكثر ساعات با هم بوديم و بابا كه مياد ميريم بيرون دور ميزنيم و خوش ميگذرونيم. تو مسیرمون یه سری به خونه مامان طلا اینا زدیم و کلی بازی کردی.

18 ماهگی

18 ماهگی

18 ماهگی

اینم از تلویزیون دیدن شما خونه بابایی

18 ماهگی

18 ماهگی

 

ظهر يه سري به خاله مليكا تو بانك زديم و كلي براي خودت گشتي و بازي كردي.

 

جديداً زمان بازي با وسايل آشپزخونه رو بيشتر كردي و تمام وقت با من اونجايي و وقتي من از آشپزخونه ميام بيرون شما هم دنبال من مياي و ميريم تو اتاقت بازي و شادي و آهنگ و ....

هيرادم سيني رو با زور بردي تو اتاقت و مي انداختي و قبلش سريع چشماي نازت رو ميبندي تا صداي سيني كه در مياد بعد بازش ميكني و بارها تكرار ميكني و ميخندي و با هم دست ميزنيم و كيف ميكنيم.

18 ماهگی

18 ماهگی

18 ماهگی 

امروز عصر 1سال و 5 ماه و 2 روزت شده (16-10-92):با مامان حوريه و من رفتيم براي خريد كه يدونه صندلي برا ي هيرادم خريديم و شب هم مامان مهين و عمه و بابايي اومدن و هيراد صندلي رو نشون ميداد و كلي ذوق ميكرد.

از امروز (17-10-92) :صبحها پشت ميز فرني ميخوري و وقتي هم پاي تلويزيون ميشيني خوراكي هاي جور-واجور برات ميذارم و خودت تكيه ميزني به صندلي و با دستاي كوچولوت هرچي رو كه ميخواي برميداري و ميخوري. قلب

 

هر روز يه جور برنامه براي خودت داري و امروز (18-10-92)حمام رفتی

هيراد

هيراد

هيراد

هيراد

و وقتی اومدی برات شیر آماده کردم  که عاشقشی و دوست داری

18 ماهگی

18 ماهگی

وبعد هم اینجوری برنامه کودک میبینی

18 ماهگی

18 ماهگی

18 ماهگی

صبح (19-10-92) مامان مهين ما رو براي نهار گفت و رفتيم اونجا كه خيلي بهت خوش گذشت و نخوابيدي و عصري هم خاله مليكا و عمو رضا اومدن و نخوابيدي و مشغول بخار بازي شدي و از خستگي ساعت 10 شب بطور غير منتظره خوابيديتعجب

امروز  20-10-92 :تمام طول روز خونه بوديم و مامان مهين و بابا پرويز نهار خونه ما هستند و كلي با اونها بازي كردي و غش غش ميخندي مامان مهين بافتني امسال شما رو كه بافته بود به هم وصل ميكرد و موقع رفتن آنها براي اينكه نگه شون داري و نذاري برن بابايي و ماماني رو بردي تو اتاقت و تك تك اسباب بازيها رو نشون ميدادي و همينكه ميگفتند خدا حافظ دوباره صدا ميكردي و يه چيز ديگه نشون ميدادي و نميذاشتي كه برننیشخند عصر هم چون خسته بودي كلي خوابيديخواب

18 ماهگی

18 ماهگی

18 ماهگی

18 ماهگی

امروز كه 1سال و 5 ماه و 7 روزت شده (21-10-92) : صبح زودتر از شما بيدار شدم (برف ريز ريز مياد)و تا شما از خواب بلند بشي تند تند كارهامو كردم و ديدم مثل هر روز صداي نازت مياد كه ميگي مـــــــامـــــــــان  و من ميگم جان مامان و اينقدر قشنگ مامانت رو ميكشي كه دوست دارم زودتر بيام و بغلت كنم و ببوسمت عزيزم و بعد از كلي ماساژ و بازي و ... بلند ميشي و ميگي تيـــن يعني كنترل تلويزيون كه بر ميدارم و برات برنامه كودك ميذارم و كلي ذوق ميكني و بعدش هم با هم ميريم صورت بشوري و بعدش هم صبحانه و بازي. نهار، بابامهدي جون اومد خونه و بعد نهار رفت و ما با هم رفتيم كه كيك درست كنيم و طبق دستور خاله محبوبه از مغز تخمه  و .. . استفاده كردم و 2 رنگش كردم و روز خوبيه و كيك تولدم رو خودم پختم و قسمتي از آن رو به مامان مهين اينا و قسمتي از اون رو هم برديم خونه مامان طلا و خاله مليكا و عمو هم بودند و آخر شب هم تا بیایم خونه خوابیدی.

18 ماهگی

18 ماهگی

امروز(22-10-92) ، برابر 1 سال و 5 ماه و 8 روز شما و تولد مامان حوريه است كه در كنار شما با هم جشن ميگيريم و نهار خونه مامان مهين بوديم و برنامه شب تولد رو موكول كرديم به دوره اين ماه خونه خاله محبوبه و براي همين بابامهدي شام مهمونمون كرد و براي فردا نهار هم قرار شد دوباره با هم بريم بيرون. از صبح زود sms ها شروع شد و زنگ ها و خلاصه روز عالي بود براي ما و شما هم كه تين (كنترل تلويزيون) رو دائم تغيير ميدي و اينا ( از اين ها)ميخواي و چيزي كه دائم به زبان مياري مـــــــامـــــــان و بـــــــــابــــــــــا هاي كشدار و طولانيه كه خيلي به ما روحيه ميده و عاشقشيم.

بازی امشب هم چیدمان بود که خیلی خوب بود

18ماهگی

18ماهگی

18ماهگی

البته تمام لغات رو توي لغت نامه هيراد جون اضافه مي كنم و ماههاي آن رو ثبت ميكنم عزيز دلم.

 وقتی لیمو شیرین میخوری آخرش رو میگیری تو دندونت و از خودت ادا در میاری و شیطونی میکنی

18ماهگی

18ماهگی

امروز (23-10-92) ،برابر 1سال و 5 ماه و 9 روز شما و يه روز خوب براي خانواده ماهست.بابا ماموریت بود و وقتی رسید نهار رفتیم بیرون و از اوجا هم رفتیم خونه بابا اکبر و کلی با بابایی بازی کردی

18ماهگی

بعدش با خاله و دایی بازی کردی و ادای حرص خوردن در میاری

18ماهگی

و عصری هم خوابیدی

18ماهگی

18ماهگی

 شب هم با بابا مهدی برنامه سبد بازی داشتی

18 ماهگی

18ماهگی

هفته سوم

مامان مهين و عمه رفتند تهران تا عمه به يكسري از كارهاش برسه و چند روزي رو خونه عمو اكبر بودند

اين هفته دوره خونه خاله محبوبه س كه دور هم بوديم و خيلي خوب بود.

بابا اكبر دوست داشت وقتي ميخوابه شما هم باهاش بخوابي ولي كو خواب ، فقط ورجه و ووورجه كردي و از سر و كول بابايي بالا و پايين مي رفتي .

 

اين هفته يه ولادت هم داشتيم (ولادت حضرت رسول(ص) )كه كلي بهمون خوش گذشت و رفتيم بيرون و گشتيم و غذا بيرون بوديم و طبق معمول سر ميز با بچه ميز كناري دوست شدي و بخاطر وجود همديگه غذا رو نوش جون كردي گلم.

چون روز عيد بود و شما هم ما رو بي نصيب نذاشتي و دندون سيزدهم و چهاردهم ت  رو به ما نشون دادي كه مثل دونه هاي مرواريد در اومدن .

شب هم تو آرامش خوابيدي

1

1

1

اين هفته ،هفته خريد بود و با مامان طلا و مامان حوريه رفتيم خريد و كلي لباس برات خريديم خوشگلم كه هر كدوم رو كه ميپوشي بهت مياد عزيزم .

آخر هفته رفتیم خونه باغ بابایی که هوا خیلی سرد بود و از وقتی هم که رسیدیم بازی کردی

و وقتي خسته شدی و تو بغلم خوابت برد و همین موقع بود که دختر خاله مامان با نوه اش سرینا اومدند و شما هم بعد از خوابت رفتی و با سرینا بازی و موقع برگشتن نمیخواستین از هم جدا بشین .

امروز هوا یک کم بهتر شده و با هم رفتیم حیاط و پارکینگ دور زدیم و آب و هوایی عوض کردیم و بافت مامان مهین تو تنت خیلی خوشگله مامانم

عصری بابایی اومد  و با هم رفتیم خونه باغ و یخ زدیم و برگشتیم و خیلی سرد شده و شما هم هرجا میخوای میری و همه سنگ ها رو هم باید زیر پات بذاری و از روش رد بشی و بعدش بگی پا - پا

یک کم هم کمک مامان طلا کردی و سبزی چیدی و غروب تر که شد حاضر شدیم و اومدیم خونه که شب خاله ملیکا و عمو رضا هم اومدن و دور هم بودیم.

دايي بنيامين پاپوشهاي سنجابي رو آورد و كلي ذوق كردي و دائم جيغ ميكشي و ميخندي و موقع خنده مثل آدم بزرگا دستت رو جلوي دهنت ميگيري و خيلي از خودت هنرهاي جورواجور نشون ميدي

وقتي مامان داره با لپ تاپ با دايي يا خاله ها چت ميكنه زودي مياي رو پاي مامان ميشيني و هدفون ميزني و شروع ميكني به حرف زدن و سئوالات رو جواب دادن

هنوزم عاشق کتاب هستی و اونم از نوع ریز ریز کردن اونها و بیچاره ها رو سالم نمیذاری و همه رو از حالت کتاب خارج کردی

 7

5

4

 

عادت کابینت به هم زدن رو یادت نمیره و از دست بابا مهدی که این کار رو یادت داد و هرموقع بابا پرویز میاد هم همین برنامه رو با هم دارین و کل کابینت رو با هم خالی میکنین و هر موقع هم مقاومت کنیم با این صحنه روبرو میشیم

1

1

 پسر گلم تو بگو من با این دل نازکت چیکار کنم ماچ

 عاشق بازی تق تق هستی و همه شکلها رو سرجاهای خودش میذاری و بعد با چکش روشون میزنی و میگی تَق تَق و تو هر شرایطی که هستی این کار رو ادامه میدی و هرچی صدات میکنم بر نمیگردی .

فداي اون چشمهاي خوشگلت كه موقع صدا شنيدن اينجوري كوچولوش ميكني ماچ

حتی بعضی موقع هنگام تلویزیون دیدن هم بازی کردن یادت نمیره پسرم.

 هيراد

هيراد

هفته چهارم

سوم بهمن ماه هم خواهر هانا جون يعني آوينا جون بدنیا اومد(شما 1 سال و 5 ماه و 17 روزت شده) و خیلی خوشحالیم و دایی میگه قیافه ش مثل هانا ست و بقیه هم موافقن و قراره آخر هفته بریم ببینیمش که 11 بهمن هم تولد هاناست و اونجا بریم و شما کلی با هم بازی کنید.

براي ميان وعده چون عاشق اناري بابا برات هميشه آماده ميذاره و شما وقتي انار ميبيني ميگي انــــــــــــار و اونقدر با غلظت ميگي كه دلم برات غش ميره

بابا مهدی برای ماموریت اصفهان رفته و ما خونه بابا اکبریم و اینقدر راه رفتی و بازی کردی که نه خودت خوابیدی و نه گذاشتی کسی بخوابه.(1سال و 5 ماه و 20 روز)

اين هفته براي تولد هانا رفتيم تهران( 11 بهمن ) و آتنا هم اونجا بود و كلي با هانا و آتنا بازي كردي و از خوشحالي دائم جيغ ميزدين و بالاخره آوينا جون رو هم ديديم

اينم از هيراد جون كه آوينا خانم رو يه بوس مهمونش كرد قلب

باهانا بادكنك بازي كردين و سوار موتور شارژي شدي

 روزهاي آخر 17 ماهگيت كارهاي جالب زياد انجام دادي كه فيلمهاش رو براي يادگاري كنار گذاشتم تا ببيني

يكي از كارايي كه جديدا انجام دادي اينكه ويترين كمدت رو باز ميكني و از پشت شيشه با عروسكهات نمايش اجرا ميكني و منم محو تماشا كردن ميشم گلم

هيـراد

هيـراد

هيـراد

نمايش كه تموم ميشه خودت رو ميكشوني تو ويترين تا اسباب بازيهات رو عوض كني و شخصيت هاي جديد انتخاب كني

هيـراد

هيـراد

هيـراد

هيـراد

گاهي هم اول ماشين ت رو تعمير ميكني و بعد باهاش بازي ميكني

 هيـراد

هيـراد

 عزيزم ميشه بگي اون پشت چه خبره...............

هيـراد

هيـراد

عشقم كاميون سواري هم جزو برنامه روزانه ات شده و صبح و ظهر و شب بايد يا خودت باهاش بازي كني و يا سوار ميشي و ميگي تا ما اونو هل بديم يا بكشيم و كلي كيف ميكني و جديداً موقع حركت خم ميشي و انگشتت رو روي زمين ميكشي و برات جالبه كه هر جا يه حسي رو بهت ميده

هيـراد

هيـراد

هيـراد

نفسم ،بهت ميگم كجا ميشيني از شما عكس بندازم ،ميري رو مبل ميشيني و فيگورمياي

هيـراد

هيـراد

هيـراد

عزيزم با هم بازي ميكنيم و پولك ها رو تو نور ميذارم و شما اونو رو ديوار ميگيري و من جابجا ميكنم

1

خودتم ميتوني خودت رو سرگرم كني عسل جون

1

1

عزيزم ميان وعده دوست داره

2

2

عزيزم ميشه بگي تو چه فكري سوال

4

4

فهميدم:

اينم از تيراميسويي كه مامان براي 18 ماهگي شما درست كرده بود،البته خودت هم خيلي خوشت اومد و كلي نوش جان كردي

هيـراد

 والبته واكسن روز 14 موكول شد به 16 -11-92

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (18)

مامان تینا و رایان
17 بهمن 92 10:28
سلام عزیزم 18 ماهگی گل پسری مبارک فکر کنم الان واکسنش رو زدی و ان شالله راحت پشت سر گذاشته باشه دیگه راحت شدی تا ورود به مدرسه خیلی جالبه کارهای بچه ها رایان هم وقتی یه چیزی رو میندازه زمین که میدونه صدا میخوره اول چشماشو میبنده بعد پرت میکنه چه خوب که دایره لغاتش رو ثبت کردی...پسری من زیاد چیزی نمیگه...3 یا 4 تا کلمه بیشتر بلد نیست ارثی دارن خواهر و برادر ...تینا هم منو دق داد سر حرف زدن
آران کوچولو
17 بهمن 92 10:31
هیراد جونم چه گل پسری هستی تو ... هر چی می پوشی بهت میاد
مریم مامان شاینا
18 بهمن 92 17:20
18 ماهگیت مبارک عزیزم
ساناز
18 بهمن 92 20:54
مباركه هيراد جووووون
مامان رایان
18 بهمن 92 22:11
سلام هزیزده ( رایان به عزیزم میگه هزیزده) وای خیلی نازی گل پسر عزیزم خودتو از طرف من ببوس
مامان پرنيان
19 بهمن 92 7:08
چه گل پسري ماشالا نازه و بانمک ، من که کلي کيف کردم از ديدن عکسهاش راستي خاله جون از راهنمايياتون بازم ممنونم
مامان پارسا
19 بهمن 92 9:55
چه عکس های نازی، ماشاءالله به هیراد جون دیگه داره برای خودش مردی میشه.
مامان پارسا
19 بهمن 92 9:56
18 ماهگیت مبارک هیراجون.
خاله مليكا
19 بهمن 92 21:22
18 ماهگيت مبارك باشه عشق خاله
مریم مامان یاسمین زهرا
20 بهمن 92 14:47
گل پسر ، قند عسل 18 ماهگیت مبارک
دخملي تنها دليل زنده بودنم...(لي لي)
21 بهمن 92 2:17
کسانى را مى شناسم که با صداى بلند دعا مى خوانند ولی دستشان به ستاره اى نميرسد، اما کسانى هستند که بى دعا به خدا دست ميدهند... دست دادن باخدا را برایت آرزو میکنم.
دخملي تنها دليل زنده بودنم...(لي لي)
21 بهمن 92 2:23
عزيزم 18 ماهگيت مبارك ماشالله روز به روز جيگرتر ميشي هاااااااا
مامان امیرعلی
21 بهمن 92 22:29
18 ماهگیت مبارک هیراد جونم ماشالا چقد عکس خوشگل از پسرمون گذاشتی مامانی پسرمن که اصلا نمیذاره ازش عکس بگیرم لباسای بافت قشنگی تن هیراد جون از هنرای خودته مامان هیراد؟؟؟
مامان و باباي هيرادجون
پاسخ
سلام عزيزم بافت ها بيشتر كار ماماني هاي هيراد هست و من فقط چند تا نمونه كوچولو براي هيراد بافتم كه تو عكسهاي قبليش هست
مامان مهرسا و مسیحا
24 بهمن 92 15:49
18ماهیگیت مبارک عزیزم
مامان علی کوچولو
5 اسفند 92 17:12
وای خاله جون کلی کیف کردم عکساتو دیدم خیلی از کاراتم مثل علی کوچولو هست معلوم نیست شما وروجکای شیطون چی در سر دارین ایشالا همیشه سالم باشین واسه ما مامان وباباها
مامان امیرحسین
6 اسفند 92 12:01
18 ماهگیت مبارک هیراد عزیز چه خاطرات و عکسای قشنگی مامان برات گذاشته
مامان علی کوچولو
8 اسفند 92 15:59
سلام مامان هیراد جون راستی یه سوال داشتم چطوری کنار موضوعاتت همون آرشیو موضوعی شکلکای خوشگل گذاشتی من میخواستم این کارو بکنم ولی فعال نبود نمیشد
مامان کیاراد.آرزو
12 اسفند 92 10:56
18ماهگیت مبارک عزیزم.میبوسمت